اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

در این پنجشنبه ی بی او، از تماشای صورتش برگشته ام...

یادم است اوایل آشنایی، یک عکس 3 در 4 برایم فرستاده بود که اگر خواستم به مادرم نشان بدهم. عکس 3 در 4 پسری که برای من غریب و ناآشنا بود. صورتش را از فرط بیگانگی نمی توانستم تماشا کنم. از خودم می پرسیدم این مردی است که قرار است نزدیک ترین کس من باشد؟ مردی که همسرم باشد؟ احساسم رامِ عقلم نمی شد. دل نمی بستم... چند بار خواستم جواب منفی بدهم. یک بار هم سربسته گفتم که منطقم قبولش می کند ولی احساسم، نه. خوب یادم هست که آتش گرفت. خوب یادم هست که پاهایش را به حالت عصبی تکان می داد. خوب یادم هست که نجیبانه دل بسته بود و جوابم بغضش را شکست... خیلی سخت گذشت آن روزها... ولی هیجان داشت. یک هیجان گنگِ بی نام، که روزهای تصمیم گیری ام را برایم خاص و عجیب می کرد... 

آن روزها گذشتند با همه ی فراز و نشیب شان؛ و حالا عزیزترین تصویر زندگی من، عکس سه در چهاری ست که مرد خوش قیافه ی توی آن، محرم و آشنای من است...

مونا
۲۵ ارديبهشت ۹۳ , ۲۲:۲۵
وای چقدر با احساس.لذت بردم از این همه شور نهان در متن.از این همه دوس داشتن . از این همه دلبستگی شیرین.

پاسخ :

مرسی عزیزدلم. وبلاگ نداری مونا جان؟
زهرا
۲۵ ارديبهشت ۹۳ , ۲۲:۵۶
طفلی رو خوب حرص دادی....

پاسخ :

آره... خودش میگه من سخت به دستت آوردم.
مجید شفیعی
۲۶ ارديبهشت ۹۳ , ۰۱:۲۹
یه بشارت الهی داری

تسلیم عقل که باشی دل دنبالت میدوه میاد و این میشه انسی که خدا میده

ولی برعکسش..... خدا نکند

تبریک میگم نفر اول به انتخاب یا لا اقل روش انتخابت


مبارک ت باشه حریم و حلالت

@}----

پاسخ :

آره واقعاً ما هرچی میره جلوتر بیشتر دلبسته میشیم، چون عشق به مرور داره بین ما شکل میگیره...
مریم
۲۶ ارديبهشت ۹۳ , ۲۰:۵۹
این چهره های آشنای آرام بخش که امان دل عاشقانند را خداوند پر طراوت و خندان نگاه دارد.

پاسخ :

ای جااااانم مریم
آمین
مونا
۲۶ ارديبهشت ۹۳ , ۲۱:۲۸
وبلاگ ندارم مثل شما ولی یدونه دارم برای پارساله.برا شاگردام درس کردم.

پاسخ :

افتخار میدین خانم معلم به من با حضورتون... :)
نیوشا
۲۷ ارديبهشت ۹۳ , ۰۷:۱۹
کاش بیشتر می نوشتی از نحوه آشنایی تون..
همین اندازه کمش من رو به هیجان آورد...
اینکه جواب تو بغضش رو شکسته بوده، برا من نشونه دوست داشتن عمیق یه نفره..

پاسخ :

می نویسم بازم عزیزم. کم کم ;) 
آره... ولی نمی گفت. کلاً همش میترسید احساسش رو بگه، بعد من تحت تاثیر اون، احساسی تصمیم بگیرم!
سپینود
۲۷ ارديبهشت ۹۳ , ۰۷:۵۹

عزیزم ازدواج شما سنتی بوده دیگه ؟ یعنی بدون آشنائی های قبلی و دوستی ؟

برای من همین طور بود . یک دوست مشترک خانوادگی ما رو به هم معرفی کرد و اون اوایل چقدر دنیای من با دنیای همسر متفاوت بود ....

همین عکس سه در چهار هم برای ما ماجرا داشت .

اولین باری که همسر بعد از عقد اومد خونه ما و بعد از افطار تنها شدیم من سکوت کرده بودم یهو بدون مقدمه برگشتم گفتم دیروز هر چقدر فکر کردم و به ذهنم فشار آوردم قیافت کاملا یادم رفته بود ! یعنی اصلا به ذهنم نسپردم چهره ات رو ! ! ! اونم از جیب سمت چپ پلیورش عکس سه در چهار من رو دراورد و گفت ولی عکس تو هم تو ذهنمه و هم همیشه اینجاست برای من ! درست روی قلبم !

پاسخ :

آره... ازدواج ما هم سنتی بود. خانم برادرم معرف بود. :دی
ما اتفاقاً دنیامون خیلی نزدیک بود. هی درس، هی کار!:)) ولی خب خیلی طول کشید تا پیدا کردن یه احساس کوچولو.

میگم شما که گفتی همسرتون منطقیه؟!!! اون وقت کسی که توی جلسه ی خواستگاری عکس شما رو از روی قلبش میکشه بیرون منطقیه خواهر من؟! این همه احساس... اِوااا
کاف
۲۷ ارديبهشت ۹۳ , ۱۰:۲۱
ای جااااانم..چقد قشنگ مینویسی دختر:)
حالا جالبه من اولین چیزیش که جذبم کرد چهره ش بود...یعنی تو دانشکده دیدمشو یک دل نه صد دل...:)))) بعدا خب بیشتر تفکر کردم رو کلیتش:))

پاسخ :

خوبه که به همونی که دلت خواسته رسیدی پس! :)
حالا من بعد اولین باری که همسرو دیدم، اومدم خونه. مامانم گفت چطور بود قیافه ش. گفتم خوب بود، میمیک صورتش مثل خارجیا بود! :)) گفت تیپش؟ گفتم خوب بود! گفت خوشت اومد؟ گفتم نه... نمیدونم... همین طور پژمرده طور و گیج!:))))
سپینود
۲۷ ارديبهشت ۹۳ , ۱۱:۳۶

جلسه خواستگاری نبود که ! بعد از عقد بار اولی که برای افطار اومده بود خونه ما هنوز پاگشاشون نکرده بودیم . تازه از ماموریت برگشته بود و یک ادکلن هم برام خریده بود . 

گفت داشتم می رفتم تهران عکس تو رو هم تو جیبم گذاشتم و بردم !

ولی کلا منطقش بر احساسش خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی می چربه .خیلییییییییییییییییییییییییییییییییی ها !

این موارد یکی دو بار بیشتر نبود .

مثلا الان هم بام رفته تهران ماموریت .

شب بهش اس مس زدم که به قول همایون چرا رفتی چرا من بی قرارم؟

تا خود صبح هیچ جوابی نیومد !

الان که باهاش حرف می زدم میگه آره یه صدایی از گوشی اومد ولی من خواب بودم .

یعنی تا حالا حتی بازش نکرده این اس ام اس رو !

شایدم من خیلی احساساتی هستم .

 چی بگم والا

پاسخ :


الان به من بگو حواست کجاست؟ نوشته بودی بعد از عقدا، باز ذهن من رفته سمت خواستگاری! خب برای بعد از عقد جا داشته که همسر عکس شما رو روی قلبش نگه داره... :) اتفاقاً توی همون دوران نامزدی بنده یه روز خونه همسر اینا بودم که اتفاقی دیدم عکس من روی صفحه دسکتاپ همسره... آخخخخ که خدا برای همه بخواد تجربه این حس رو :)))))) چقدر چسبید!!! ولی خب این آخرین باری بود که این اتفاق افتاد!:)))))

اشکالی نداره دوستم، من خودم فکر میکنم جز بیان احساسم چه چیز بیشتری برای همسرم دارم وقتی اون با جون و دل تلاش میکنه تا رویای منو برام محقق کنه... دلشو گرم می کنم، ایشالا اونم به مرور احساساتش غلیان پیدا میکنه...
تو هم محبتای دیگه همسرت رو بذار به حساب بیانی که نداره...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan