اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

«یه وقتایی به هم می‌ریخت حالم، ولی هیچ موقع انقد بد نمی‌شد.»

ساعت 6 بعد از ظهر دیروز، خواب بودم که در اتاقم را زد و آمد تو. خدای من! غافلگیرم کرده بود. اصلاً انتظارش را نداشتم چون هیچ وقت بدون برنامه ریزی قبلی نمی‌آمد. فکر کردم چون تلفن همراهم را خاموش کرده و خوابیده بودم، نگرانم شده و بدو بدو آمده! فکر کردم این ساختارهای سیستماتیک مغزش دارد به هم می‌خورد. فکر کردم دارد زنش را یاد می‌گیرد. فکر کردم چقدر خوشبختم. چقدر بیشتر دوستش دارم. پریدم برایش شربت آماده کردم و این توی اتاق قدم زدن‌هایش را گذاشتم را به حساب نگرانی‌اش بابت خاموش بودن تلفنم! معذرت خواستم. خیلی ساده دلانه و دخترکانه...


بعدتر گفت: چرا این کارها را می‌کنم؟ مگر او دغدغه کم دارد؟ متأسف شدم و ساکت نگاهش کردم... نگفت چرا بی‌خبر آمده، من هم نپرسیدم...


و کاش هیچ وقت نمی‌فهمیدم این مادرم بوده که به دامادش اس‌ام‌اس داده: سلام آقای دکتر. فکر کنم حنا دلش برای همسرش تنگ شده، اگر اشکالی ندارد وسط هفته‌ها هم بیایید و بد بگذرانید.



بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۰۹:۵۸
:|



بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۰:۰۴
چه ذوقی کردم که یهو اومده، چند بار اون جملات اول رو خوندم، به جای تو ذوق کردم. چه هیجانی چه لذتی...
وسطش خورد توو ذوقم، به خاطر این‌که، تصورت خراب شد، به خاطر این‌که دغدغه‌ها همیشه هستند ولی من مهم‌ترین اتفاق زندگی توام، از هر دغدغه‌ای مهم‌تر، اما خوب ساختار ذهنی مردها فرق دارد!
آخرش دلم ضعف رفت برای مامان؛ چقدر محبت داشته، چقدر مادری کرده، چقدر سختش بوده، اما گفته...

حنا عقد همین چیزاش آدمو اذیت می‌کنه. صبر کن بازم. توو خونه خودتون دیگه این انتظارا فوقش تا شب طول می‌کشه. از این دلتنگی‌ها لذت ببر، شاید زیر یه سقف کمتر پیش بیاد دلت تنگ بشه‌ها...  دوستش خواهی داشت، خیلی زیاد... اما دلتنگی‌ها کم می‌شن. با این دلتنگی‌ها لذت ببر.


پاسخ :

:(
می‌ترسه دو بار بیشتر بیاد خونمون، شأن‌ش بیاد پایین. سر ساعت میاد، سر ساعت میره! انگار اداره‌س:( خیلی خیلی خیلی ملاحظه کاره! این قضیه دوران عقد ما رو برای من خیلی سخت کرده...

قرار بود شهریور بریم. مستأجرمون می‌گه خانومش بارداره نمی‌تونه پاشه!:( ما باید تا آخر سال صبر کنیم، یا بریم یه جا رهن بشینیم این ۶ ماه رو... خیلی کلافه‌م! پول جور کردنُ بگو چه داستانی شد! قسطای شوهرم خیلی سنگین شده :( غم بزرگ دارم...
سینه سرخ
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۰:۵۸
عزیزممممم :(
چرا بهم ریختی؟
دوست نداشتی مامانت اینو بگه ٬ میدونم . اما مگه بعدش چی شد که خیلی بد شدی؟
دوران عقد سختیای خاص خودشو داره ... میفهمم

پاسخ :

خیلی حالم بد بود از صبح. مامانم هی هفته هفته خونه نیست! خیلی مواظب خودش و روحیه‌شه! صبح می‌گفت حالا مگه چند وقته عقد کردین ۶ ماه دیگه هم باش همین جا تا خونتون خالی شه! قاتی کرده بودم، گفتم شما یه ماه عید گذاشتی رفتی، برادرم رو گذاشتی خونه، از اون‌ور شوهرم، یه دو روز مسافرت نتونستیم بریم، همش امانت‌داری کردم، پدر من در اومد!:( خب خسته شدم می‌خوام برم دیگه! بیچاره فکر کرده بود عاشقی بهم فشار آورده اس داده به همسرم...

اونم که وقتی فهمیدم به خواست مامانم اومده، اساسی خورد تو برجکم! ولی هیچ کدوم نمی‌دونن من می‌دونم. با همه قهرم:((
بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۲:۵۴
ای جانم. مهرداد کلا دو شب موند خونه ما! الا هم دوست نداشت بیاد خونمون!
اصلا تا ساعت 7 که سرکار بود، تا ساعت 9 هم اگر می‌کشتیش باید باشگاه و استخرشو می‌رفت.

الانم بهش می‌گم بریم خونه مامانم، بدون دعوت نمیاد که!
چندشب پیش این دیسیپلینش اشک منو درآورد... اصرار که بریم خونه‌ی مامانم، گفت شاید آمادگی نداشته باشن! گفتم بابا! خونه مامان منه، مامان منم همیشه آمادگی داره.
آخرشم قبول نکرد، گفت زنگ بزن، فردا می‌ریم.

نگران قسطا نباش حنا، خمیره مرد کاره و چشم به هم بزنی تموم می‌شه. مال ما سه ساله بود و تموم شد شکر خدا. حالا وامای جدید گرفتیم :)

پاسخ :

آره دیگه. همسر منم از ۶ تا ۶ سر کاره! بعد اونم هم تعارفیه، هم می‌گه درست نیست دوش نگرفته بیام، دیگه بخواد بره خونه و اینا دیر میشه! خلاصه در طول هفته کلاً منتفیه!

تازه‌شم اصنم دیگه مهم نیس. هیچیم نیاد غصه نمی‌خورم. :(

قسطای ما ۱۲ ساله‌س. خیلیم سنگین شده! :(
بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۲:۵۸
بخش‌هایی از این نظر که با * مشخص شده، توسط مدیر سایت حذف شده است
دوست جونم. الان جواب کامنتتو به یاسی خوندم،‌اصلا با **** بیاین خونه‌ی ما. شما باید پیش هم باشید!
اصلا من و مهرداد می‌ریم مسافرت، شما بیاین با هم خونه ما پیش هم باشین.

پاسخ :

خدا نکشتت دلی:)))))
چقد تو ماهی! مرسی عزیزم. همین که بفکرمی و شادم کردی، کلی ممنونم از خدا که تو رو دارم... مرسی از لطف و مهربونیت. :* 
بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۳:۱۱
نیاد مهم نیست دیگه؟!
شب بهت می‌گم بچه! همچی دلت تنگ بشه :) همین که زنگ بزنه یه کمی عشقولانه در کنه دل مخودی‌ت اندازه سورخ جوراب مورچه می‌شه براش.

الان عصبانی هستی و حق هم داری.

بعدش یه خانم مهندس (ارشدی) و یه آقای دکتر، با رشته‌های خوب شما دو تا، خیلی زود قسطا رو سبک می‌کنن. نگران نباش دخملک.

منم شب تاسوعا وقتی که عقد بودیم، با مامانم رفته بودیم بیرون. مهردادم خونه بود و به خاطر یه مساله‌ای از من دلخور بود و بهم زنگ نزده بود. اینقدر با مامان طفلکی‌م عصبانی بازی درآوردم و هاپو شدم و گریه کردم، مامانم بدون این‌که من بفهمم، زنگ زده بود به مهرداد که بابا! بیا دست زنتو بگیر ببرش بیرون با خودت :)))
بعدشم مامانم منو رسوند نزدیکی خونه مهرداد اینا،‌ مهردادم خرسند از این‌که دلبرش بدون اون دل‌تنگ شده، با لب خندون اومد، بعد با هم رفتیم بیرون، خلاصه دنیا به کامم شده بود، هاپویی‌هامم تموم شد.

تو فقط غصه نخور، به این قضایا واقف باش.

پاسخ :

ها. حق دارم. :(  
کِی پس زنگ می‌زنه عشقولانگی در بیاره، من لبامو جمع کنم پشت تلفن، اون‌جوری که وقتی بیرون باهمیم، هی می‌گه لباتو اینجوری نکن! بعد همونجوری پشت خط بفهمه مدلمو بگه باز اون بالشتکا رو اونجوری کردی؟!

 آقا من تو دلم مراسم نوحه‌ خونیه! تقصیر خودمم هس، جنبهٔ اوقات فراغت ندارم!

یعنی از عهده‌ش برمیایم؟ من دوس نداشتم یه جوری باشه که به درآمد من هم نیاز باشه برای گذران زندگی. از کار اجباری بدم میاد. بداخلاقم می‌کنه.
بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۳:۱۳
جونم. الان دلت برات جمع و جور شده. حالتو درک می‌کنم. واقعا اگر کاری از دستم بر بیاد، بدون تعارف کوتاهی نمی‌کنم.

پاسخ :

قربون سرت. همین که هستی این نزدیکیااااا، انقد خوووووبه. انقد دلگرمیه. مرسی که می‌فهمیم. مرسی که فهمیدنی‌ام برات:*
مریم
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۳:۲۰
آخی خب عیب نداره .قهر کن.حق داری.کاملا .ابسولوتلی.واقعا .در همه حالتها من حقو میدم بهت. اما زود ناراحتیت تموم شه .اون طفلی هم که نمیدونه که چیکار کنه.باید بهش گفت.باز هم البته در هر حالتی تو حق داری.
الان من هر چی بگم تموم میشه و رفتی زیر یک سقف دیگه یادت نمیاد چی بوده  که باورش سخته.بادی بری تو اون دوره و بعد  ببینی ای بابا همینطوریه.
من که دوران بسیار سختی رو قبل عروسی گذروندم الان اصلا یادم نمیاد چط.ر تموم شد.تو ذهنم کمرنگن.
انشالله برای تو هم همینطور خواهد بود.



پاسخ :

باور کن دو روز تنها باهمیم، انقد فرق می‌کنه اخلاقش که حد نداره، انقد خوب می‌شه، انقد عشقولانه در می‌کنه. در غیر این حالت همیشه معذبه همه جوره! برا همین می‌فهمم که اگه بریم خونمون خیلی شرایط بهتر میشه... دعا کن مریمی.

هااااااااااااااااا. من حق دارم خب!

:*
بانو (زن و بوسه)
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۳:۴۱
تو حق داری! دقیقا
الهام
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۵:۱۲
من حال شما رو میفهمم من و همسرم تقریبا شرایط شما رو تجربه کردیم و البته اگه سختی و دلتنگی نباشه شیرینی بعد مفهوم خودشو از دست میده و از این حرفها 

پاسخ :

مرسی عزیزم از همراهیت. آدرس نذاشتی؟
حنا
۲۸ خرداد ۹۳ , ۱۹:۲۰
سلام عزیز دلم،خوبی حنا جونم،نبینم بقچه غم بغل کردی عزییییزم،خدا بزرگه دوستم،زود زود تموم میشه من بارعا و بارها تو عقد أشک میریختم،وقتی میرفتیم بیرون،محمد تاپشت در خونه میومد ولی تو نمیومد خیلی اعتقاد ب دعوت کردن داشت،ولی کم کم بهتر شد،شما هم انشاالله زودتر تموم میشه.قطعا روش فشار بوده عزیزم ک از دغدغه هاش گفته.اونم مثه تو حق داره عزیز دلم.در عوض خوب وسط هفته بت هم برید بیرون خوب.اینطوری بهتره.دلی راس میگه بیاد پیش ما مسافرت شما برید خونه اونا.

پاسخ :

شمام حنایی؟‌:)
کامنتت حس خوبی داشت. مرسی عزیزم
سینه سرخ
۲۹ خرداد ۹۳ , ۱۱:۱۴
آخی من جا موندم که :((
دیروز جلسه اینجا بوده !
عزیز دلم معذب بودن همسرتو من دیگه خوب درک میکنم با این همسرم که همه جا معذبه . ما هم عقد بودیم خونه ما افتضاح بود . فقط برای رفع تکلیف میومد . ولی خونه مادر شوهرم خیلی خوب بود یه طبقه هم دست خودمون بود همه خاطرات خوبم اونجاست . 
این نیز بگذرد ...

پاسخ :

از این خونه خالیا که می‌گین ما نداریم بچه‌ها:))
دلابانو
۲۹ خرداد ۹۳ , ۱۴:۱۴
همسرمن که توطول هفته تهرانه! گاهی هم درسا سنگین شه دوهفته یا سه هفته ای میشه! تازه کلی درسم با خودش میاره پیش من هردفعه. منم باید ساکت شم همه ش. بیرونم زیاد نخوام برم. آخرشم حوصله نداشته باشه به خاطر درسای نخونده!
خونه ی اونا هم تقریبا با هم بودنی وجود نداره! فقط خونه ی ما میشه!
فکرکن وقتی همسر من بعد دوسه هفته میومد و از این چرت و پرت های شأن و مأن و اینا می گفت می خواستم سرمو بکوبم تو دیوار از دستش!
انقدر گفتم و گفتم و گفتم تا یه کم بیشتر حالا راه میاد بام!
ولی نکنه یکی مرض داشته باشه یه چیزی بهش بپرونه! تو خونه ی خودشون ها! دوباره روز از نو روزی از نو!
چهارترم همین جوری گذشت!
تعطیلات طولانی که میاد می مونم شاد باشم از بیشتر بودنش یا نگران از این چیزا! امیدوارم امسال خانومانه تر از پارسال باشم! سعی کردم بزرگ بشم تو این چندمدت! خیلی سعی کردم!
عقده و مشکلاتش دیگه! باید حواسمون باشه دلتنگی و بودن و نبودنش عشقولانه شدن و نشدنش همه ش فرعه! مواظب اصل باید بود! نباید اصلو خراب کرد با تلخی! دارم سعی می کنم کمتر تلخ باشم! خواسته هامو شیرین بخوام تا تلخ! ولی سخته!
می درکیم ما هم! خیلییییی
الهی زود بری سر خونه زندگیت

پاسخ :

من همیشه تو رو تحسین می‌کنم دلا. بخاطر تلاش همیشگی‌ت برای بهتر بودن...
تو لایق خوشبختی هستی:*


ما هم همیشه درس داریم وقتی با همیم! حتی مشاهده با یه لپتاپ درس خوندیم! نصف اون، نصف من!:)) من هی شنیده بودم دوران عقد دوران سختیه و به کسی معمولاً خوش نگذشته ولی خب ندیده بودم هنوز!
البته خداییش ما مشکل خاصی نداشتیم تا حالا... فقط همین طولانی شدنه خسته‌مون کرده...

مرسی دوست ماهم
مجید شفیعی
۲۹ خرداد ۹۳ , ۱۹:۲۶
سه تا کتاب به اسم رازهای زندگی از نشر زمان

یکی ش مال شماس یکیش مال همراه اول یکی ش رو هم هر دو باید بخونید

بگیرید بخونید و عمل کنید و خلاص

یه چیزی رو دکتر باید بدونه

دکتریش مال بیرون خونه س. این رو از اون کتاب میفهمه  کتابهای سبکی هم هست

بدوی کن کنا خانوم

:)

@}----

ولی یه چیزی رو بهتون بگم 

واقعا برای مرد رابطه با زنش تو جایی که آروم نباشه استرس زا و وحشتناکه 

این دوران خیلی سخته حتی اگه مرد یه آدم بیخیال و دل گنده مث یه بابایی باشه

برید سراغ کتابا

:)

@}----

پاسخ :

خیلی ممنون آقای شفیعی
کتابایی که معرفی کردین رفت توی لیست خریدم، در اولین فرصت تهیه میشه انشالله...
ممنون از راهنماییای خوبتون :)
... باکارا
۲۹ خرداد ۹۳ , ۲۱:۴۲
متن اس ام اس مثل آب سردی میمونه که رو سر آدم بریزن !
:|

کاشکی هیچ وقت نمیفهمیدین .

پاسخ :

:(
تاثیر بدی روی ذهنم گذاشت. 
دلابانو
۰۱ تیر ۹۳ , ۰۱:۰۸
من الان از خجالت باید آب بشم برم تو زمین
لطف داری به من شما عزیزم

پاسخ :

قربون تو دختر :*
نیوشا
۰۱ تیر ۹۳ , ۰۷:۳۷
شرایطتت مثل خواهر کوچیکه منه...
اونم از این دلتنگی ها داره می خواد زودتر بره خونه خودش اما شرایطش نیست..
همسرش درگیر بیماری پدرش و توسعه کارشه..
از نزدیک حس دلتنگی تو رو درک می کنم می فهمم از نزدیک!
اما دختر خوب یه کم صبوری کن رو پرژه درسیت تمرکز کن یا همون کارهای هنری دستی... یه کم وقت بده فقط همین.... یه کم درگیر خودت شو فقط!

پاسخ :

چقد لازم بود یکی سفت و سخت نصیحتم کنه نیوشا! یکی که مامانم نباشه:))
مرسی دوست ماهم:*
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan