دیشب اینقدر افکار چرند به ذهنم هجوم آورده بودند که خوابم نمیبرد. تکتک کاسه بشقابهایی که با کلی وسواس انتخاب کردهام، توی ذهنم رژه میرفتند و تردید «خوبند و خوب نیستند» پدرم را درآورده بود! من برای جهیزیهام فقط علاقهٔ شخصی خودم و همسرم را لحاظ کردهام و ما کلاً ساده پسند و مینیمال دوستیم، و این تا آنجایی خوب است که من نخواهم به این فکر کنم که خاله و خانباجی چه نظری خواهند داشت. چون آن وقت با این همه اختلاف سلیقهای که بین من و خانوادهٔ همسرم هست، بیچاره خواهم شد!
ته همهٔ این فکرها به خودم میگفتم اعتماد به نفس داشته باش و از نظر خودت پا پس نکش و به چیز دیگری هم جز خوشامد خودت و همسرت فکر نکن. نمیدانم. این اعتماد به نفس ما هم، یکی بود و یکی نبودی شده! وقت خرید هست، بعد خرید نیست.
پ.ن: کلاً عنوانم نمیاد!
- شنبه ۲۶ مهر ۹۳ , ۰۹:۱۷