یک هفته هم از ماهی که شرمگینانه از فرا رسیدنش هراسان بودم، گذشت. امشب را بیدار نشستهام. باقالی پلو را که آبکش میکردم، فکر کردم چقدر اولین برنج دم کردنها برایم بغرنج بود. مدام دانههای برنج را از توی آب جوش بیرون میکشیدم و زیر دندان و بین انگشتهایم فشار میدادم تا مطمئن شوم وقت خالی کردنشان رسیده. چنین دختر نازپرورده کار نکردهای بودم، ولی خدا شاهد است از زیر بار هیچ کدام از مسئولیتهای یک خانم خانه شانه خالی نکردم. یکجورهایی زدم به دل کار. حالا حدود ۵-۶ ماهی میگذرد و من از اضطراب خیلی از اولینهایم رها شدهام. همسرم هم. حالا با اطمینان بیشتری نقش مرد خانه را ایفا میکند. و هر دو رهاتریم. شکر.
البته خوب میدانم زندگی خیلی ابعاد گستردهای دارد، و باید همیشه برنده بود، و شاکر.
- پنجشنبه ۴ تیر ۹۴ , ۰۱:۵۲