اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

روزهای خسته و صبور...

دیروز پوستر مقاله‌ام را برای ارائه در کنفرانس آماده می‌کردم. با یک حالِ ترکیبیِ لبخند و خستگی. خستگی از درون ریشه دوانده بود، و لبخند از روی پوستم، چون ذهنم دستورش می‌داد. ذهنم مدام دستور صادر می‌کرد تو خوشبختی. تو همه چیز داری. به هر چیز که خواسته‌ای رسیدی. تو مردی داری که از صبح عاشقانه به او می‌اندیشی. و خانه‌ای با همهٔ نورها و رنگ‌ها. کار و انگیزه داری، و نیرویی برای تا هدف جنگیدن. دیروز همسرم از مرگ زودهنگام یکی از همکاران گفت. پسر ۲۷ ساله دچار ایست قلبی شده‌ بود و زنش در حالی که تنها ۲۱ سال داشت، با بچه‌ای در شکم تنها مانده بود. دنیای غریبی شده. 

شب که به خانه آمد، کلی بوسیدمش. دلم قُل‌قُل می‌کرد و هراسان شده بودم. حالا هم به پیژامه و تیشرت آویزانش نگاه می‌کنم و توی گلویم را انگار چنگ می‌کشند. خدا به آن زن کم‌سال صبر بدهد کاش...

برای غروب چغندر گذاشته بودم. توی آبش نبات می‌اندازم تا هم سردی‌اش را بگیرد و هم رنگش تیره‌تر شود. وقتی پخت، به قدر پوست کندن و خُرد کردن و دوباره در آب ریختنش هم قُوّه نداشتم ولی کردم تا آب و نباتش به خوردش برود. شوهرم لبو دوست است! 

شب هم کدو سرخ کردم. با سالاد و نان گذاشتم سر سفره. وقتی خیلی راضی نباشد، واکنشش خالی‌ست. به به و چه چه نمی‌کند. گفتم دوست نداشتی؟ گفت چرا! اما جای یک چیزی کنارش خالی بود. مثل گوجه سرخ‌شده یا سیب‌زمینی. این‌طوری غذا شبیه ناخنک‌زدن‌های پای اجاق بود. گفتم راستش توانش را نداشتم. گفت آره ولش کن. 

بنظرم یک چیز خوبی توی این مکالمه‌های بعضاً انتقادی هست. همین که چیزی توی دلمان نماند. همین که نگوییم نکرد، نخواست، اهمیت نداد و هزار قضاوت دیگر. حرفمان را درست و به موقع بزنیم، جواب را بشنویم و سبک زندگی کنیم.

قاسم صفایی نژاد
۲۶ دی ۹۵ , ۱۲:۳۴
خدا در کنار هم عاقبت بخیرتان کند.

پاسخ :

سپاس
و ما ادریک ما مریم؟
۲۷ دی ۹۵ , ۱۱:۵۷
وقتی متن رو خوندم تو قسمت آخر متن,حس کردم اگه من بودم ناراحت میشدم ولی پشت این جمله که بگوییم و بشنویم و سبک زندگی کنیم سیاست و مهارت ظریفی هست که به دل میشینه.

پاسخ :

میدونی مریم به نظرم اگر ناراحت هم میشیم، همونجا باید ناراحتیمون رو بیان کنیم. نه با اوقات تلخی. مثلا بگیم من امروز کارم زیاد بوده و علیرغم میل باطنی‌م واقعاً توان درست کردن یه شام کامل رو نداشتم. اینطوری بجای اینکه طرف مقابلمون رو عصبانی کنیم، یه مشت و مال و ماساژ حسابی نوش جان می‌کنیم و خستگیمون هم در میره.

نفیسه
۲۹ دی ۹۵ , ۱۵:۴۷
چقدر خوبه که تجربیات ارزشمندتون رو به اشتراک میگذارید مخصوصا برای ما دخترای یی سیاست و ظرافت در رفتار، من اگه بودم کلی بهم برمیخورد که قدر زحمتم با اون حالمو نفهمیده و مامان و بابام که نازمو میکشیدن کجان و...، میگم اگه طرف این سعه صدر وبزرگواری و خانمی رو نفهمه و عادت کنه و فک کنه وظیفته چی؟ دیدم که میپرسم.
:)

پاسخ :

خب البته در موضوع ما، من چیزی با عنوان «سعه صدر و بزرگواری و خانمی» نمی‌بینم :)) این یک موضوع خیلی کوچک بود که همان پای سفره حل می‌شد و به دلخوری و خانه بابا و این حرف‌ها نمی‌رسید. 
ببین عزیزم، ما باید تمرین کنیم مسائل رو به اندازه خودش بزرگ ببینیم. این اتفاق زمانی می‌افتد که ما خودمان را کمی بالاتر از موقعیتی که داریم تصور کنیم. من همیشه فکر می‌کنم یک رئیس جمهور با دید کلانی که دارد، چقدر به مسائل جزئی و چیپ دور و برش اهمیت می‌دهد؟ چقدر می‌تواند به خودش اجازه بدهد که ذهنش را درگیر این مسائل کند؟

«غذا خوب نبود!» هم همسر من با بیان این جمله ذهنش را از آن خلاص می‌کند و هم من با جواب «برای امشب بیشتر از این زمان و توان نداشتم» موضوع را تمامش می‌کنم... 

در آخر این را هم اضافه کنم که بله! من تهیه یک وعده شام ناقابل برای همسرم را واقعا وظیفه خودم می‌دانم. قبل از درس و دانشگاه و کار و هر چه... :)

ممنونم از لطف و همراهی شما دوست نازنین
حنا
۳۰ دی ۹۵ , ۱۸:۵۱
گاهی بعضی دلخوری های کوچک زنانه را نمیشود گفت...نمیشود...

پاسخ :

:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan