بعد از آن تصمیمِ دوباره کتابِ داستانخوانیام، پیمان سحرگاهیِ رومن گاری و قیدارِ رضا امیرخانی را خواندم و البته بیشتر از خواندن قیدار کیف کردم (سپاس از آقای شفیعی)؛ و بعد دوباره برگشتم به کلیدری که در میانهٔ راه پایاننامه، خواندنش را شروع کردم، ولی دغدغههای فکری اجازه نداده بودند از چند صفحه اول پیشتر بروم. حالا جلد اول به پایان رسیده است. هر جمله کتاب را میتوان رو نوشت برداشت و بارها خواند و لذت برد. حال و هوای کتاب، برای منی که آتش بدون دود نادر ابراهیمی را هم بیاندازه دوست داشتم، بسیار دلچسب است. البته شخصیتهای آتش بدون دود، بیشتر افسانهگون و خیالانگیز بودند، و در کلیدر به واقعیت نزدیکتر... مارالِ هر دو داستان هم که زنیست در اوج زیبایی و عشق؛ این اسم را برایم عزیز کرده است، و خلاصه که از هر فرصتی برای خواندن استفاده میکنم و این حالم را خوبتر میکند. احتمالاً امسال هم به مثالِ سال گذشته به نمایشگاه کتاب نمیروم. کلاً گشت زدن با آرامش در شهر کتاب یا کتابفروشیهای انقلاب را دوستتر دارم. هرچند که از برگزاری هر رویداد فرهنگی در کشورم استقبال میکنم. اما کاش میشد تمام این هزینهها را در مناسبتر کردن قیمت کتابها با جیب مردم مصرف کرد. همسرم در نوروز کتاب تندخوانی تونی بازان را خواند و یکی از توصیهها را به من گفت که از آن وقت، پیشِ ذهن من است: زیاد کتاب خواندن، یکی از موثرترین اقدامات در رسیدن به مهارت تندخوانیست (که البته واضح هم هست).
بخاطر اینکه عمر ما کوتاه است و درسِ ندانسته بسیار، و بخاطر اینکه درک بالاتر و بچههای بهتری داشته باشیم، زیاد کتاب بخوانیم.
- يكشنبه ۱۷ ارديبهشت ۹۶ , ۰۹:۲۴