اگر به خاطر گلدانها نبود، شاید همیشه پردهها را به روی آفتاب میکشیدم. تابستان و داغیاش همیشه بیقرار و گاهی افسردهام میکند. تعطیلات عید فطر را در جای خوش آب و هوایی گذراندیم و برگشتن به تهران، با همهٔ احساس شکرگزاریام؛ رنج عظیمی بود. دیروز ظهر توی واحد کوچکمان، حس میکردم که دارم مثل یک دانهٔ برنج در قابلمه دم میکشم و بیحال میشوم. هوا کافی نبود؛ فکر کردم اگر مردمان روستایی یک روز را به تماشای زندگی ما مینشستند، چه لبخند تاسفآمیزی به ریش ما میزدند. واقعاً که از وقتی زندگیها از آن قالب اصیلش خارج شدند، و خانههای حیاطدار و باغچهها و درختها، جای خودشان را به آپارتمانها و گلدانهای آپارتمانی دلخوشکنندهاش دادند، صفا و نشاط و حس خوبِ در کنار هم بودنها هم با بیحوصلگی و بیرغبتی و تمایل به تنها نشستن جایگزین شدند. کاش می توانستیم به روزهای رفته برگردیم.
- شنبه ۱۰ تیر ۹۶ , ۰۸:۴۰