پنجره را میبندم. پنجره روی همهٔ صداها و داد و قالها بسته میشود. فکر میکنم چقدر امنم در این خانه. و چقدر حیف است که گاهی یادم میرود شکر این وسعت خوشبختی را با تو... تو که اجابت دعاهای دلِ شکستهام بودی، در عزیزترینِ اوقات. تو که بهترین جوابِ صفتِ «رحیم»ِ او بودی به من. قَدرَت را میدانم؛ این است که شب و روزم را وقف ساختنِ خودم کردهام؛ برای حفاظت از گوهر نایاب عشق. گفتی متوقعام و توضیح دادی که چرا، و مواظبتم کردی که دلگیر هم نشوم. گفتم نه، و دوباره قهرم را تو نوازش کردی. اما راستش خُردهات را پذیرفتهام. همهٔ صفتهای جور و ناجورم را هم. ولی من باارادهام. از بیراهههای نافرجام، واهمه دارم، من راه را با تو میسازم، راست و درست، و همسفر و همراه و شیفتهات میمانم.
- دوشنبه ۱۳ شهریور ۹۶ , ۱۳:۲۳