وقتی فهمیدم دوقلو هستید، ترسیدم. در همه دوران بارداری، با همهی اینکه مهرتان به قلبم نشسته بود، باز میترسیدم. حتی بعد از تولدتان. وقتی قرار بود از بخش مراقبتهای ویژه نوزادان مرخص شوید؛ منی که همهی مادران آنجا، جز حال خوش و لبخند ازم ندیده بودند، شیونی به پا کردم! همه حیران شدند. مادری قوی از من میشناختند که طی آن ده روز، صبح تا غروب برای به آغوش کشیدن و تغذیه شما، از یکی به آن دیگری در جریان بود، اما وقت ترخیص نوزادانش به جای شاد بودن، میترسید. شما دو تا طفل کوچک و وابسته بودید و من مادری بیتجربه و کم توان که دردهای زایمانش را هنوز با خود داشت و اصلا نمیدانست چگونه باید به هر دوی شما برسد.
نزدیک به یک سال گذشت و حالا گرچه ترسها شاید به شکل دیگری هنوز با منند، ولی حالا عاشق دو قلو بودن شما هستم. روزی هزار بار خدا را به خاطر منتی که بر سرم گذاشت و به خاطر نعماتی که به ما عنایت کرد، شکر میکنم. شما شیرینی به توانِ دویید. عزیزترینهایم. آنچه درباره عشق، پیش از داشتن شما میشناختم، توهمی بیش نبود. بمانید برایمان؛ به قدرت همان بزرگی که شما را به ما بخشید.
- يكشنبه ۳۰ شهریور ۹۹ , ۱۳:۰۵