اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

اولین های مشترک

1. می دانم که اگر برگردم به گذشته ها، دلتنگی برای این روزهای خوب طاقتم را میبرد ولی دلتنگی برای ایام رفته و خاطره ها هم گاهی حسابی حواسم را از چیزی که امروز دارم پرت می کند. گاهی خودم را می بینم در پشت سر، شیطنتها و بازیگوشی هایم، سرگرمی ها و بازی هایم، و مثل یک خانم بالغ به سر تا پای امروزم نگاه می کنم و دلتنگ میشوم. خیلی دلتنگ...

2. شاید امروز تاریخ ثبتِ یک اولین عزیز مشترک باشد. اگر خدا بخواهد. و کاش این اولین تا همیشه های دور محترم بماند و باشکوه.

اشتباه های ناگزیر

کمی که سرسنگین میشویم با هم، اولِ اس ام اس های اشتباهی تو می شود به من. که مخاطبشان حسین است، رضا ست، مهدی است. و تو سراغشان را می گیری، و حالشان را می پرسی. و من خوب می فهمم دل مهربانت، بیقرار شده باز...

جوشن کبیر

با مرور خاطرات تب دار و ماتم زده ی همه ی شبهای قدرِ رفته، نیایش در آغوش مهربانی تو عجب حزنِ شادابی دارد...

قاعده ی کلی وجود ندارد.

یک اصل خیلی مهمی را در این مدت تاهل یاد گرفته ام که اگر همسرم بلد نمی بود و به من هم نمی آموختش، به نظرم برای منی که قبلتر فکر می کردم جوابِ همه ی سوال هایم را باید در بین صفحات کتابها و خطوط نوشته ها و مقالات پیدا کنم و احتمالاً در زندگیم هم به کار بگیرم خیلی گران تمام میشد! 

"اصلِ عمومیت ندادن". بله! همین که بپذیری در هر موردی استثنایی وجود دارد، خیلی از مسائلت به خودی خود حل می شوند. قبول ندارید؟!

پشیمان می شوم...

درست همان وقت هایی که حسابی حرص ات را درآورده ام و چشمهات از شدت ناراحتی های ناشی از "نمی دانم چرا اوضاع مرتب نیست؟" گود افتاده است. همان وقت هایی که به اندازه ی 6 سال و چند ماه اختلاف سنی مان تا توانسته ام بچه بازی درآورده ام! و تو واقعاً ندانسته ای چرا... همان وقت ها که از هر دری خواستی به سمتم بیایی، آن را به رویت بسته ام. و تو درمانده شده ای، خسته شده ای، صورتت به غم نشسته است، بعد اینها را من نتوانسته ام تحمل کنم و درست مثل یک موش کوچولو یکهویی به آغوشت خزیده ام، تو جاخورده و درمانده پیشانی تبدارم را بوسیده ای و سرم را به شانه ات تکیه داده ای، چیزی در درون من فهمیده است که چشمهای تو باران زده است، خواستم سرم را بالا بیاورم، ولی تو نگذاشته ای. همان وقت ها، همان وقت ها که سرم را به شانه ات فشرده ای، و نگذاشتی ببینم یک دخترکِ لجباز بهانه گیر چگونه می تواند مردی را به زانو درآورد...

Designed By Erfan Powered by Bayan