اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

دوستت ندارم‌های بر زبان نیامده

چه سبکی‌ای بود در گفتن «دوستت ندارم.» که وقتی گفتم، بند بند وجودم از خشم و گلایه و غم رها شد. و چه ماتمی بود در شنیدنش؟ هیچ. رهایی. رهایی.

پیر بشی همسرم!

اصولاً آدم پیر پسندی هستم. خاطرخواهی‌ام نسبت به پیرها و پیشکسوت‌ها همیشه آنقدر زیاد بوده است که صادقانه اعتراف کنم هرگز هیچ جوانی نظرم را به این میزان جلب نکرده است. من به طور خاص پیرهای باسواد و فرهیخته را دوست می‌دارم. پیرهای جا افتادهٔ صاحب فکر. از منظر نگاه من ماچیدنی‌ترین آدم‌ها، همین‌ها هستند؛ اساتید مو سفید. وقتی یکی از ایشان با آن تن لرزان و تکیه بر عصا، ولی با ابهت ذاتی‌اش بر صدر محفلی می‌ایستد و کلامی منعقد می‌کند؛ همهٔ وجود من به ستایش او برمی‌خیزد. به خواستنش. یعنی عشقی چنین!

فانتزی‌ زندگی‌مان هم تصور و تجسم همسرم در لباس ۶۰ به بالا سالگی و محاسن سپید و عینک گرد و منش و روش فرهیختگی و مزین به کمالات علی حده و ... :)) هزاران تیپ برای پیری‌اش در نظر گرفته‌ام. هزاران صحنه رومانتیک از دو نفری‌های پیری‌مان برایش تخیل کرده‌ام. در هزاران جایگاه و مقام و رتبه دیده‌امش. خلاصه اینقدر که سپرده‌ام تا زودتر پیر شود و مرا به وصال پیری‌اش برساند، از جوانی‌اش سیر شده بندهٔ خدا. 

آخ که اگر پیر بشوی، چه عاشق جان باخته‌ای باشم برایت...

از ظنی که می‌بریم!!!

متاسفم برای ضعف‌های فرهنگی بی‌شماری که داریم. متاسفم که به نیت‌های پنهان آدم‌هایمان بدگمانیم. متاسفم که یاد نگرفته‌ایم خوشبین باشیم. متاسفم برای قربانی شدن عمو‌های فیتیله‌ای، متاسفم برای شوکران، متاسفم برای در حاشیه مدیری، متاسفم برای بگومگوهای قومیتی، برای ناخن‌ کشیدن‌های خثمانهٔ بین فرقه‌ای، برای جنگ‌های عروس و مادرشوهری، برای بددلی‌های خواهر و برادری، برای ظن همیشه به بدخواهی‌ اطرافیان در روابط همکاری و همکلاسی و... بخدا که همهٔ عالم بسیج نشده‌اند تا ما را بَده کنند! تا حال ما را بگیرند. تا به ما گوشه و کنایه بزنند. بخدا که همه در جنگ و دشمنی با ما برنخاسته‌اند! بخدا که اصلاً ما کس خاصی نیستیم وسط این جهان نامتناهی! شلوغش کرده‌ایم. بدجوری شلوغش کرده‌ایم... بدجوری...

کم عشقی

عشق در وجودم کم و زیاد می‌شود. و وقتی کسی همهٔ زندگی‌اش بر مدار عشق باشد؛ عجب سخت می‌گذرد روزهای کم عشق و بی عشق بر او. گله دارم از خودم، وقتی همیشه جمله هرمان هسه عزیز پیش ذهن من است که دوست داشته شدن هیچ و اما دوست داشتن همه چیز است. چرا کمتر دوست می‌دارم؟ چرا کمتر عشق می‌دهم؟ چرا بیشتر مهر می‌طلبم؟ چرا نمی‌توانم بی‌توقع عاشق باشم؟

عبرت بگیر

برنامه دید در شب رضا رشیدپور رو نگاه می‌کردم، مهمونش یکی از خانوم‌های بازیگر هم‌سن و سال خودم بود، تووی لحظه به لحظه‌ مصاحبه‌ش این موضوع عجیب تووی ذوق می‌زد که چی می‌تونه این‌طور یه ستاره رو در اوج بلاهت نشون بده، جز کم‌سوادی؟!

Designed By Erfan Powered by Bayan