اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

جلسه رسمی ست!

همین من که عمری از تیپ اسپرت سر و ساده ِ ترجیحاً یک دست مشکی ام کوتاه نمی آمدم، بالاخره به این نتیجه رسیدم که خانم مهندس هایی با کفش های پاشنه ده سانتی نوک تیز، پالتوهای خز و روسری های براقِ مثلاً طلایی رنگ، و با صورتی پوشیده از آرایش به مراتب سهل تر و سریع تر به نتیجه می رسند!

 

دوری...

چقدر غم داشتم. چقدر دلتنگی نفسم را تنگ کرده بود. پنجشنبه شب، با اینکه دیدار تو نزدیک بود، انفجار بغض من چیز محالی نبود! باید فکرش را می کردی. باید انتظارش را میداشتی که درست یک شب مانده به آغوشت، اینگونه از هم بپاشم... این طور کم بیاورم. در این فاصله ی چند ساعتی. آن هم بعد از تحمل صبورانه ی یک هفته ی مدام...

دلتنگ به هم میرسیم و دلتنگ جدا میشویم. عجب روزهای غریبی ست.

روزهای دلخواه

    بعد از یک جلسه ی مهم، که نتیجه اش تاییدِ ابتدایی طرحم بود، همه ی خیالم معطوف شده به تو، که زنگ بزنی و برایت تعریف کنم چه شد، و چطور از کارم دفاع کردم، و چقدر آقای مهندس مربوطه را تحت تاثیر قرار دادم!

    و شب تو زنگ می زنی و بعد از حال و احوال کردنهای همیشگی، سریع می روی سر اصل مطلب: چه شد؟ موافقت کردند؟

    و من با غرورِ خاصی که فقط برای تو دارم، در نقش همسریت، تعریف می کنم: آقای مسئول از سرعتم در تحویل پروژه و نتیجه ی دلخواه آن متحیر شده بود! با تمام جزئیات طرحم موافقت کرد، و شماره ام را گرفت تا از این پس مستقیماً دستورات جدید را ابلاغ کند.

     تو: آفرین عزیزم، واقعاً خسته نباشی.

و لبخند رضایتی که می بینمش از پشت خطوط تلفن...

زندگی معمولی

    زندگی ام چند روزی ست به روال طبیعی اش برگشته است. صبح تا عصر سر کارم، عصر ورزش می کنم، و شب فیلمی می بینم یا کتابی می خوانم. این معمولی بودن در زندگیم آن قدر به ندرت اتفاق می افتد که واقعاً برایم حالت خاصی پیدا کرده است!

Designed By Erfan Powered by Bayan