بعد از یک جلسه ی مهم، که نتیجه اش تاییدِ ابتدایی طرحم بود، همه ی خیالم معطوف شده به تو، که زنگ بزنی و برایت تعریف کنم چه شد، و چطور از کارم دفاع کردم، و چقدر آقای مهندس مربوطه را تحت تاثیر قرار دادم!
و شب تو زنگ می زنی و بعد از حال و احوال کردنهای همیشگی، سریع می روی سر اصل مطلب: چه شد؟ موافقت کردند؟
و من با غرورِ خاصی که فقط برای تو دارم، در نقش همسریت، تعریف می کنم: آقای مسئول از سرعتم در تحویل پروژه و نتیجه ی دلخواه آن متحیر شده بود! با تمام جزئیات طرحم موافقت کرد، و شماره ام را گرفت تا از این پس مستقیماً دستورات جدید را ابلاغ کند.
تو: آفرین عزیزم، واقعاً خسته نباشی.
و لبخند رضایتی که می بینمش از پشت خطوط تلفن...