دندانش درد می کند. نیامد... من نقشه ها را پهن کرده ام پیشِ رویم، و خودم را با فاصله ی ستون ها در طبقه ی منهای یک، سرگرم کرده ام، و فکر می کنم حل پارکینگ در پلانِ مثلثی و دندان دردهای آخر هفته ای، چیزهای مزخرفی هستند!
- پنجشنبه ۲۸ فروردين ۹۳ , ۱۴:۴۳
جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.
دندانش درد می کند. نیامد... من نقشه ها را پهن کرده ام پیشِ رویم، و خودم را با فاصله ی ستون ها در طبقه ی منهای یک، سرگرم کرده ام، و فکر می کنم حل پارکینگ در پلانِ مثلثی و دندان دردهای آخر هفته ای، چیزهای مزخرفی هستند!
روز زن، روزی ست که ما باید بیش از همیشه ثابت کنیم که حضورمان برای دیگری باعث خیر و برکت است، آن طور که او برای داشتن ما، نزد خداوندش شاکر باشد.
« خدا شما رو برا ما نگه داره! » جمله ای ست که در شرایط خاصِ قربان صدقه ای و در هیئتِ یک خانمِ خانۀ سادۀ اصیلِ نجیب، از زبان ما و با لحنی شرمسارانه تقدیم حضرت همسر می شود، و بی برو برگرد، آقای خانه را از شدتِ خنده به زمین می زند!
یاد گرفته ام کمتر جدی باشم. یاد گرفته ام بیشتر بخندم. از دل بخندم. یاد گرفته ام انتظاراتم معمول تر و دمِ دستی تر باشد. یاد گرفته ام از آدمم تقاضاهای گردن کلفتِ کمتری داشته باشم. یاد گرفته ام قدر حضورش را بدانم و با سخت گرفتنِ بیجا، از بودن دلزده اش نکنم!
می دانم. یکجور خُل وارگیِ کوته نگرانۀ کودکانۀ درونی است ولی امروز که استاد میگفت: دوره ی جدید، دوره ی غلبۀ نفس و احساسات است در مقایسه با دوره ای که در آن عقل و تعقل غلبه داشت؛ من یادِ تو بودم و تدبر و تعقلی که همیشه داری!