اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

داستان مورچه ها

خوشبختی این است که مرد جدی تو، از محل کارش، که کلی آدم جدی دیگر دورش را گرفته اند، به تو زنگ بزند و با شوخی و خنده بهانه بگیرد که: "دیشب مورچه ها نذاشتن من بخوابم!" و مورچه ها سر انگشتان کوچک تو باشند که شبانه روی تنش راه می روند، می دوند، بازویش را گاز می گیرند، میان موهای سینه اش گم می شوند و توی تاریکی شب دنبال لانه شان می گردند...
خوشبختی این است که مرد تو، صدای پای مورچه ها را در داستانی که برایش سر هم کرده ای، بیش از هر آهنگ دیگری دوست داشته باشد.

از تولیدات خانه!

به خواست بانوی زن و بوسه عکس چند تا از صنایع دستی خودمو اینجا براتون میذارم!

عکس کیف پولی که قراره به پدر همسر هدیه داده بشه. باکسش هم خودم درست کردم، البته خیلی بسرعت! پس با ایده آلم فاصله داره. اینم عکس باز کیف پول ها. اونی که جا عکسیش با حجابه و روش شبدر داره، مال خودمه، چون روی عکس حضرت همسر غیرت دارم، اینجوری درست کردم! فقط مواقع دلتنگی، حجابشو برمیدارم و یواشکی تماشاش میکنم! اون دو تا دستبندم خودم درست کردم. چون به سنگ علاقه دارم، سنگ ریسه ای میخرم، در رنگای مختلف. برای خودم زیورآلات تولید میکنم! اون آبیه، عقیقه.

اینم عکس کیفی که برای روز مادر دوختم. اینم پشتش. اینم از کنار...

فعلاً عکس از تابلوهام ندارم. عکس دستبندی که برای همسر بافته بودمم، ندارم. ولی این دو تا رو قبلاً بافته بودم و به دوستام هدیه دادم.

خودکفایی

تا اینجا هدایای خیلی از مناسبت ها را با صنایع دستی خودم پوشش داده ام. به طور مثال برای تولد مادر همسر و ولیمه ی خاله؛ تابلوی آبرنگ کار خودم، برای سالگرد آشنایی؛ دستبند بافت کار خودم، هدیه ی زمستانه به همسر؛ شال گردن بافته ی خودم، برای روز مادر؛ کیف چرمی رو دوشی دوخته شده توسط خودم. به این فهرست کارت پستال های متنوع دست ساز، رومیزی های روبان دوزی شده، استکان های کمرباریک نقاشی شده با ویترای، و... را هم می شود اضافه کرد.
یک طوری شده که به قول همسر به مرحله ی خودکفایی خیلی نزدیک شده ایم. 
کار اخیرم هم که درست کردن تسبیح عقیق برای همسر بود که بعلاوه ی یک عکس شاسی شده از خودش، روز مرد تقدیمش می کنم. اما... دو عدد کیف پول مردانه ی چرم هم در دست دوخت است که برای روز پدر به باباها اهدا می کنیم.

نکته ی تماشایی اش اینجاست که پول خریدن همه ی این هدایا در مناسبت های مختلف که به مدد دستان پرتلاش اینجانب، صرفه جویی شده، با کلی ابراز احساس غرور و افتخار، از جیب همسر به جیب بنده جاری می شوند! 
به همسر می گفتم:"خوبه دیگه تو کوچه پول خرج نمی کنی!" می گفت:" آره، به جاش تو خونه پول خرج می کنم! بهترم هست!" بعد کلی خندیدیم و...

باید فرصت بدهم تا استراحت کند.

کشف امروز من این است که وقتی به همسرم می گویم «خسته ای؟» یا «خسته نباشی» و او همیشه پاسخ می دهد «نه» یا «خسته نیستم»؛ او در واقع خسته است، ولی نمی خواهد بگوید!

امشب برای زندگیش، شریک مهربان آرزو کردم...

  "َشدوست مجردم، امروز موقع خرید کردن سرحال نبود. غم داشت. پولهایش از دستش به جیب فروشنده ها می رفت و او برای هر تومان شان پریشان می شد. دلداری دادن های با دلِ پُر هم که دیگر برای کسی در این گرانی بازار مرهم نمی شود، این بود که هر چه نوازشش می کردم، آرام نمی شد. 

وقتی برمی گشتیم. توی ایستگاه مترو، ش دردش را گفت. اینکه هر چه کار می کند، چیزی دستش را نمی گیرد. و سربسته اشاره کرد که تو از کارت شوهر خرج می کنی و برای همین دلت خوش است.

نگفتم این خبرها هم نیست که فکر می کنی و باید ملاحظه ی جیب شوهر را داشت و بعد هم ما که هنوز مستقل نشده ایم و من هم که بخاطر حجم درس دانشگاه، از کارم بی کارم و پدر هم که هزار و یک خرج و... نگفتم. گذشتم از کنایه ی از سرِ تنهایی...

Designed By Erfan Powered by Bayan