- سه شنبه ۱۰ تیر ۹۳ , ۱۹:۵۴
گاهی وقتها آدم زور میزند تا متانت خودش را حفظ کند. تا سرحال و شاداب به نظر برسد. بعضی وقتها آدم همهٔ تلاشش را میکند تا غم درونیاش را به کسی انتقال ندهد. اما تلاشهای اینجور وقتهای من همیشه ناکام میماند! مادرم میگوید: «وقتی غمت رو تو خودت میریزی، کبود میشی!» بعد از رؤیت این کبودی هم، رسالت پیدا میکند تا با آیههای شادیآورش به اتاقم بشتابد و قصد کند که از این حالت محزون نجاتم بدهد. ولی من درست این جور وقتهاست که حوصله ندارم حتی کلمهای از وعدههای سر خرمنیِ روزهای بهتر در آیندهای نزدیک، بشنوم. این جور وقتهاست که حتی آواز خوشایندِ «ای موج شادی، من تو را جویم در این رؤیای شب» حالم را به هم میزند. اصلاً کلمهٔ شادی تهوع آور میشود و زمان و بیشتابیاش در گذشتن، تحقیرم میکند.
اینجور وقتها، به محض جواب دادن تلفنم و گفتن الو، همسرم میفهمد خوب نیستم! با همهٔ سعیای که میکنم در برملا نشدن احساس درونیام، خیلی زود لو میروم و با اصرارهای همسرم در توضیح حالم تیرباران میشوم: «من بزرگت کردم بچه، راستش رو بگو!» و در نهایت وادار میشوم تا دلایل احمقانهٔ این حال الکی ناجورم را توضیح بدهم!
بعد همه چیز خراب و خرابتر میشود. همهٔ دوستدارانم نگرانیهای خودشان را به من انتقال میدهند و این حالت صد چندان خراب شدهام، مرا به یک اشکریزان حسابی در یک روز گرم میهمان میکند... تا سرانجام خودم، خودم را بردارم و از جلوی چشمهای پاینده دور شوم. آنقدر دور که کسی نیت نکند حالم را خوب کند! بلکه بالاخره با خواندن غزلی یا قصیدهای، یا نیایشی، آرامِ دوبارهام را دربرگیرم...
- سه شنبه ۱۰ تیر ۹۳ , ۱۳:۳۸
دوست داشتن، بزرگ و کوچک میشود. دوست داشتن منعطف است. دوست داشتن حالت ارتجاعی دارد. دوست داشتن، میرود و برمیگردد. این برای ما همهٔ ما آدمها یکسان است. همان طور که ما گاهی حوصلهٔ هیچ کس، حتی خودمان را نداریم؛ به دیگری هم حق بدهیم که گاهی دلش بخواهد یک نفسِ محکمِ تنهایی بکشد!*
* از مطالب قدیمی که منتشرش نکرده بودم.
- يكشنبه ۸ تیر ۹۳ , ۰۱:۱۷
- |
نمیدانم چند شنبه بود که برنامهٔ رمز موفقیت با حضور ایرج نو.ذری و احمد حلت از شبکهٔ شما پخش میشد. حلت از نو.ذری سوالاتی دربارهٔ عشق پرسید و جوابهای او ما را کمی متحیر کرد. سوال و جوابهایی با این مضمون که: آیا شما عاشقید؟ من کلاً آدم عاشق پیشهای هستم. منظورم این است که آیا در حال حاضر عاشق کسی هستید؟ البته عشق در نرسیدن است!
اُه خدای من! من و همسرم برای زنی که از زبان پدر دو دخترش، در یک برنامهٔ تلویزیونی میشنود که عشق در نرسیدن است، خیلی ناراحت شدیم. و فکر کردیم عاشق پیشه بودن در حالی که معشوقی در کار نیست یعنی چه؟ اصالت عشق؟ مگر میشود نادانسته عاشق بود؟
دیروز ظهر که بعد از گذراندن آخر هفتهای آرام و مهربان در طبیعت اطراف تهران، به طرف خانه برمیگشتیم، دیروز که وسط آفتابِ تیز تیر، با آهنگهای شادمان میخندیدیم. دیروز که خلقت خدا برایمان دوست داشتنیتر و عزیزتر بود. دیروز که وسط جادهٔ تنها، برای گنجشکها بوق میزدیم و برای سگها دست تکان میدادیم. دیروز، در همان حال که از تجربهٔ گیلاس چیدن دو نفرهمان کیفور بودیم و مدهوش از تمام دقایق در کنار هم بودنمان، همسرم بی مقدمه گفت یاد حرفهای نو.ذری افتادم که میگفت عشق در نرسیدن است، بعد دستش را از روی دندهٔ ماشین برداشت، خندان نگاهم کرد و گرم دستم را فشرد؛ انگار که بگوید من عشق را بعد از رسیدن تجربه کردهام. ما عشق را حالا که در کنار همیم، درک کردهایم. انگار که بگوید حالا در کنار تو، من به این جمله که «عشق در نرسیدن است.» اعتقادی ندارم و این عجب حال خوشی ست.
- شنبه ۷ تیر ۹۳ , ۱۰:۳۹
چند تای دیگر از محصولات جدیدم در ادامهٔ مطلب...
- سه شنبه ۳ تیر ۹۳ , ۲۱:۲۲
- ادامه مطلب