اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

عبرت بگیر

برنامه دید در شب رضا رشیدپور رو نگاه می‌کردم، مهمونش یکی از خانوم‌های بازیگر هم‌سن و سال خودم بود، تووی لحظه به لحظه‌ مصاحبه‌ش این موضوع عجیب تووی ذوق می‌زد که چی می‌تونه این‌طور یه ستاره رو در اوج بلاهت نشون بده، جز کم‌سوادی؟!

سرم سنگینه

وقتی صورتم از فشار درس‌ها مچاله شده بود، یکهو به خودم گفتم «این چه کاریه که داری با خودت می‌کنی؟! درس باید برات یه تفریح باشه. یه سرگرمی اصن.» حالا که از انقباض عضلات صورتم و درد چشم‌هام رها شدم، نشستم به این فکر می‌کنم که زندگی کجاست پس؟! پشت این اضطراب‌ها؟!

امروز هم مرا مبهوت خودش کرد

در فیسبوک دوست دور نادیده‌ای دارم که عجیب باعث غبطه‌ام می‌شود. این دختر مجموعهٔ نابی از همهٔ توانایی‌هاست. نوشته هایش ـکه به اقبال من زیاد هم می‌نویسدـ قوی و شورانگیز اند. صدایش گرم و رها مثل پرنده‌ای وحشی‌ست. و زیبایی‌اش... آه از زیبایی‌اش که به هیچ آرایش و آلایشی مبتلا نیست، خودش است؛ چونان الهه‌ای مقدس.

خوب می‌کشد. بسیار خوب می‌کشد؛ روان و آسان. خوب‌تر نگاه می‌کند؛ و جانمایهٔ همهٔ تصاویری که منتشر می‌کند؛ خوبی نگاه اوست. چقدر دوستش دارم. چقدر. نادیده و ناشناخته...

امروز حس شکرگزاری دارم!

خدایا ممنونم بخاطر لبخند‌های صبحگاهی. بخاطر شوق زندگی. بخاطر چیزهای خوبی که دارم و حالم را جا می‌آورند.

آغازنامه

توصیه همسر را آویزهٔ گوش کرده‌ام که در حین خواندن، نوشتن را زمین نگذارم. خوب‌تر هم هست. آدم احساس می‌کند دارد کارش را جلو می‌برد. هرچند که این‌طور هم نباشد. ولی هی مقاله و کتاب خواندن و کنار گذاشتن‌شان، پروژه‌ام را مدت‌ها در مرحلهٔ پیش از عمل نگه داشته بود. عجیب هم مرحله استرس‌زایی ست. حالا می‌خوانم و پشت بندش تایپشان می‌کنم؛ مثلاً کاری کرده باشم!

Designed By Erfan Powered by Bayan