اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

تمدن

خیلی وقت می‌شود که فکرم درگیر مقولهٔ حجاب است. دوست داشتم در این مورد آدم تکلیف روشنی باشم؛ حتی شده بی‌دلیل! اما نیستم. ذهنم ساده‌انگار نیست، اما شاید عملم ساده‌گیرانه باشد. چند وقت پیش به همسرم می‌گفتم تا تکلیفم با حجابم روشن نشود، به بچه‌دار شدن فکر نمی‌کنم. گفت عجب! منتظر فرصتی هستم تا مفصل در اینباره مطالعه کنم. اما... دیشب خواب عجیبی دیدم. نشسته بودم و کلماتی انگار عربی ترجمه می‌کردم، به گمانم قرآن بود. چادر روی سرم داشتم. خاله‌ام برگشت و گفت: «حجاب قشنگ شده‌ای. تمدن پیدا کردی»! بیدار شدم. وقت نماز بود. جمله خاله در خواب را روی یک کاغذ نوشتم و فکر کردم چه ارتباط راستی‌ست بین حجاب و تمدن. 


*راستش بسیار علاقمند به خوانش نظرات و تجربیات ارزشمند شما در باب این موضوع هستم.

صبح عزیز

از زیباترین برکات خداوند همین هوای ابری، بارانی و برفی‌ست... انگار آرامش شب، روی هشیاری روز پهن شده باشد؛ آدم در تعادل دلچسبی‌ست.

تلخی قهوه

یک‌جور دلتنگی خاصی دارم. دلتنگی برای برهه‌ای از تاریخ که هرگز در آن نبوده‌ام. نمی‌دانم کجا و چه زمان است. اما بعضی صداها، بوها، یا تصاویر؛ مرا از اکنونم می‌کَنَد و به آنجا می‌برد. توی این گذار، حالتی از بی‌قیدی را تجربه می‌کنم. قلبم در سینه منبسط می‌شود و انگار همهٔ درونم، راه گلویم را پر می‌کند. 

دیروز در «ترومای سرخ» شاید هیچ سکانسی را دوست نداشتم -همه‌اش کلافگی بود- جز آن سبکی پاهایم وقتی که مرا از خیابان به مترو می‌رساندند... آن لحظاتی که در نمی‌دانم کجای تاریخ، دلتنگی‌هایم را فرو می‌خوردم...

سرگردان آن گمشدهٔ تاریخی‌ام؛ آن رنگ کهنه...

بخاطر خدا

وقت اختلاف و قهر، چیزی که در آدم خیلی قوت می‌گیرد؛ حس لجبازی‌ست. دلت می‌خواهد، بروی، بکَنی، بی‌محلی کنی. طاقچه‌بالا بگذاری. سرد شوی. مقابله کنی. ولی باید به یاد خودت بیاوری چیزی که به یک زن قدرت و اعتبار می‌دهد محبت است. همین محبت همیشه و واقعی است که تاب تحمل ساعتی قهر تو را از طرف مقابلت می‌گیرد. محبتت را اگر ببازی، بازی را باخته‌ای...

خوشحالی‌اش...

دیشب بالاخره دید که تاریخ دفاع و نمره پایان‌نامه، داخل پرتال دانشگاه ثبت شده است. خیلی خوشحال بود. گفت توی مسجد چند بار خواسته پیامی برای استادش بفرستد و  ابلاغ زودتر صورت‌جلسه قبل از تحویل نسخه‌های نهایی رساله را تقاضا کند، اما هر بار به نوعی نشده. می‌گفت خیلی خوشحالم. و تا حالا این را بهت نگفته بودم! البته نمره هنوز تایید نهایی نشده و حتماً منوط به انجام مراحل فارغ‌التحصیلی‌ست. گفتم خدا، مردی که رضایت و دعای همسرش را بدرقه راهش دارد، خوشحال می‌کند. می‌گفت: واقعا همین‌طور است و هر چه دارم از دعای شماست. گفتم نه زحمات خودتان است!  خلاصه تعارفات و ایده‌های ضد و نقیض ولی خوشایندی بود که توی هوا پرتاب می‌شد. گفتم حتماً جلسه آخر با اساتید راضی‌شان کرده؟ گفت آره خوب بود. استاد فلانی هم پرسید این‌بار خانم را نیاوردی؟ 

اینکه از بستگی‌هایمان به هم حتی در قالب جملات ساده اطرافیان لذت ببریم، اتفاق عزیزی‌ست. قدر هم را بدانیم. 

Designed By Erfan Powered by Bayan