اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

بازخوانی اولین شعر زمستانی که برایت نوشته بودم...

«اینجا حوالی من؛

پشت شیشه‌های بخار گرفته،

برف می‌بارد

و تو مردی هستی با چتر،

که راه خانه را می‌دانی.

من شمعدانی‌ها را

از عطر تو پُر کرده‌ام

و با پای برهنه

و پاره‌ای ابر، بر تنم

آماده‌ام؛

تمام پیاده‌راه‌ها را،

از سمت بازوانت

تا میدان سینه،

عاشقانه بپیمایم...»

قهر و آشتی

دو روز است که با هم قهریم، ولی من مثل همیشه، بعد از غروب، جلویش چای و کیک گذاشته‌ام، او هم طبق عادت شنبه‌ها برایم مجله خریده و میوه‌فروش محله‌مان را در گزارش خبر با خنده نشانم داده! بعد دوباره سکوت کرده‌ایم؛ او چرت زده و من کتاب خوانده‌ام. فکر می‌کنم این مدل قهر کردن‌ها که توی ذهنمان هیچ ردی از کینه و دلخوری نیست و به پقی خنده‌مان گیرد، هر چند وقت یک بار لازم باشد، فضای خلوتی برای آدم فراهم می‌کند که کمتر داریم؛ یک دست دوستی دوباره با خویش است که برای سلامی پرشورتر به دیگری آماده‌مان می‌کند.

دریغا عیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت

یک جورهایی دلم می‌خواهد این فاصله بین اذان صبح تا طلوع آفتاب هیچ وقت تمام نشود؛ مغتنم‌ترین زمان برای همه‌ی کارها، به خصوص کتاب خواندن. انگار که جزء عمر محاسبه نمی‌شود؛ زمانی کامل و آرام و درخشان. درست مثل چهره معشوق.

از من تا ما

1. بخاری و سیستم گرمایشی با شعله محسوس، برای منی که از صفر سالگی در آپارتمانی دارای شوفاژ و موتورخانه مرکزی بزرگ شده‌ام، پدیده جذابی‌ست! هم از بابت مدل گرمایشی‌اش که خیلی سنتی به نظر می‌رسد و هم به خاطر کارهایی که با آن آسان‌تر می‌توانم انجام بدهم؛ تهیه‌ی چای‌ها، میوه‌های خشک و رایحه بخشی به خانه با ظرف سرامیکی‌ پر از آبی که رویش می‌گذارم و با پوست پرتقال، چوب دارچین یا گل سرخ رطوبت معطری به فضا می‌بخشم. تک بخاری خانه کوچک ما با شعله همیشه ریز و حرارت ملایمش، که وادارمان می‌کند برای گرم شدن، چند لایه لباس را روی هم بپوشیم، کانون دلچسب زمستان خانه است.

2. خاله مامان تعریف می‌کند پسرش که بعد از بیست و چند سال، به تازگی از ژاپن به ایران بازگشته است؛ با دهان باز، حیران مصرف بی‌رویه انرژی و تکنولوژی‌زدگی ما و خانه‌های ما مانده است. مثلا به تلویزیون‌ ال ای دی که دیگر اکثر ما در خانه‌هایمان داریم اشاره کرده که عجب تلویزیونی! گویا خود کشور پیشرفته ژاپن به اندازه کشور جهان سومی و مصرف‌گرایی چون ما، از محصولاتش منتفع نمی‌شود. در نقطه مقابل ایرادات آشکار تکنولوژیک بیرون از خانه‌های ما، مثل قدیمی و خراب بودن آسانسورهای فرودگاه که انگار اهمیت کمتری بدان‌ می‌دهیم برای کشوری که می‌خواهد جذب توریست داشته باشد، ضعف بزرگی‌ست.

کاش بتوانیم من خویش را وسعت بدهیم.


پ.ن: یک ایرادی که من دارم این است که اول پست را منتشر می‌کنم، بعد دست به ویرایشش می‌زنم! خلاصه که پوزش برای تغییراتی که پس از هر بار رفرش صفحه، در متن می‌بینید :)

تله‌های روانی یا قلاب فکر

این احساس رضایتی که در تماشای سرسری و روزانه خودمان داریم، این احساس محق بودن، لیاقت و کارآمدی، درست عمل کردن، و... در لایه‌های زیرین وجودی چقدر پوچ و بی‌معنی‌ می‌شود؛ فقط کافی‌ست وقتی داریم منتقدانه و متوقعانه به آدم‌ها می‌نگریم، از پوسته‌ی ظاهری‌مان بگذریم و به درون برویم، آنجا بهتر می‌شود به قضاوت نشست که مگر خود چه کرده‌ایم؟ مگر ما چه می‌کنیم؟ اصلا در انجام وظایفمان چقدر صداقت داشتیم؛ با همه‌ی اینکه ظاهرا درست رفتار می‌کنیم.


Designed By Erfan Powered by Bayan