- دوشنبه ۲۶ آذر ۹۷ , ۱۶:۱۶
وقتی از حرفها یا مداخلههای دیگران ناراحت میشوم، به این فکر میکنم که چقدر روح ضعیفی دارم، چقدر آسیبپذیر و بیبنیهام. چرا نمیتوانم از خودم بالاتر بروم و به بیارزشی افکاری که ذهنم را مشغول خودشان میکنند، واقف شوم؟ زن در آستانهی سی سالگی دیگر میداند یک شخصیت قوی از نظر اخلاقی و فضیلتی، همهی چیزیست که در این دنیا به کارش میآید. خدایا به تغییر دادن هرچه بد دانستی، منت گذار بر من...
- شنبه ۱۷ آذر ۹۷ , ۱۲:۰۸
نوشته بود فریدا در یکی از صفحات دفترچه خاطرات روزانهاش چیزی ثبت کرده که آن حس هواخواهی و پرستشاش نسبت به دیهگو ریورا را کاملا نشان میدهد: «دیهگو... آغاز/ دیهگو... سازنده/ دیهگو... فرزندم/ دیهگو... عشقم/ دیهگو... نقاش/ دیهگو... عاشق من/ دیهگو... شوهرم/ دیهگو... دوستم/ دیهگو... مادرم/ دیهگو... پدرم/ دیهگو... پسرم/ دیهگو... من/ دیهگو... جهان» عجیب غربتت را میفهمم زن زیبای ابرو پروانهای. غربت عشق بیآرامت را؛ وقتی که از همه جهان فقط او بخواهی.
- چهارشنبه ۱۴ آذر ۹۷ , ۰۹:۳۳
هرچه لبخندم موقع استقبال پهنتر باشد و خوشامد چشمهام درخشانتر، شب خانه دلپذیرتر است. دیروز که غربت غروب بدجوری به دلم نشست، یکهو پا شدم و خودم را تکان دادم؛ خودم را بیرون کشیدم، قوز کمرم را صاف کردم و سرم را مستقیم گرفتم. گفتم قوی باش! قوی مثل خورشید؛ بتاب، روشنی بده، جان ببخش. و تا زندهای امید داشته باش و نترس. تا هستی، معرفت داشته باش و عاشقی کن. بعد لبخندم را به آستانهی در بردم و پذیرایش شدم؛ با چرخ، با رقص، با آواز!
- سه شنبه ۱۳ آذر ۹۷ , ۱۰:۲۷