اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

شما پیشگو نیستید

«دیگری» از سر خیرخواهی می‌گوید تو نقاش نیستی. تو معماری. نقاشی هم به عنوان یک حرفه جانبی. 

من که نمی‌پرسم چرا؟ و نمی‌فهمم این گفته به معنای تعریف است یا انتقاد. فقط توی سرم می‌چرخد که «دیگری» چطور به خودش حق می‌دهد درباره من این‌طور ساده و سرسری قضاوت کند. چطور قدرت پنهانی زبان را نادیده می‌گیرد و ذهن مرا به هرج و مرج می‌کشاند؟

ای همه دیگرانی که درباره (با) دوست، همسر، فرزند، پدر و مادر حرف می‌زنید، مقایسه و طبقه بندی و پیش‌بینی می‌کنید، و می‌خواهید نیاز ناشی از نگرانی خود را با برچسب زدن به استعداد او و پیش‌بینی آینده‌اش فرو بنشانید، کمی فکر کنید. این بار بیهوده را بر دوش آدم‌های اطرافتان نگذارید. 

شرحِ شکنِ زلفِ خم اندر خمِ جانان*

همسرم در همه زندگی از بیان عبارات محبت‌آمیز خجالت کشید. به زبان نیاورد. ننوشت و همیشه گفت که در عمل نشانم می‌دهد. اما دیشب که پزِ جملات عاشقانه بچه‌ها را به خانواده‌اش می‌داد، خجالت نمی‌کشید. کیف می‌کرد که دخترک در تماس تصویری با مادربزرگ و پدر بزرگ و عمه «دوستت دارم» می‌گوید و بلد است «جان» و «ی تحبیب» را بگذارد بعد از اسم و عنوانشان.  لذت می‌برد که پسرک عاشقتم و دوستت دارم را با چشم‌های خندان و کمی شرم، شیرین بر زبان می‌آورد. 

و من نشسته بر سر سجاده‌، آرام و راضی،  که رها کردم تا همسرم همان‌طور که راحت است محبتش را نشانم بدهد...

*کوته نتوان کرد که این قصه دراز است

قوی شدم

مجانین دور و برت را بشناس و هرگز در بندِ رفتارشان نشو.

اندر احوالات

بچه‌ها دارند بزرگ می‌شوند و من عاشق تماشای روند تکاملی‌شان هستم. دیروز اما کسل و خسته بودم، با سطح انرژی پایین. این‌طور وقت‌ها که توان کافی برای رسیدگی به خواسته‌های بی‌حسابشان را ندارم، نگاهشان می‌کنم و دلم برای معصومیت‌شان می‌سوزد. دیروز به آغوششان کشیدم و گفتم اگر مامان امروز خسته است و نمی‌تواند با این حجم از شیطنت شما راه بیاید، دعوا می‌کند و هم‌بازی‌تان نمی‌شود، تقصیری بر شما نیست، ضعف من است در نتیجه انقلاب دوباره هورمون‌هایم... همه بر طبیعت خویشیم.

بزرگ شده‌اند و کمی حالم را می‌فهمند؛ بی‌هوا می‌بوسندم. دستها، صورت، و حتی میگویند مامان پا. که یعنی پایت را ببوسیم. چون خودم زیاد می‌بوسمشان. موقع تعویض لباس، بوسه‌‌هایی زیر پیراهن و جورابشان می‌گذارم که گرمشان کند. عادت کرده‌اند و مطالبه می‌کنند.

به همسرم می‌گفتم باید دوباره با بچه‌ها، بچگی کنیم. هم بیشتر درکشان می‌کنیم، هم خودمان لذت ببشتری می‌بریم...

خاموشی

جدیداً به خودم می‌گویم وقتی موضعت نسبت به کسی و نظراتش مخالف است، وقتی لحنش عصبی و مضطربت می‌کند. حس خوبی نداری و از آغاز سخنش، آماده‌ شده‌ای تا نطق خودت را ایراد کنی. کمی تأمل کن. آرام بگیر، بی‌خیالش شو و همه‌اش را بریز دور! بعد هیچی نگو... هیچی. 

Designed By Erfan Powered by Bayan