جمعه باید کار خودش را بکند، غم دیده و اشک آلود از حال آدم بگذرد و دلتنگی ها را در دلمان دوره کند. هرچه آدم بخواهد خلاف آمدِ عادت، جمعه را سرخوشانه طی کند، نمی شود. تهش یک طعم گسِ ناخوش است که گلوی آدم را تلخ می کند و بغض می نشاند. دارم با جمعه ام کلنجار می روم. ولی دریغ، که حریفم قَدَر و پر زور است.
اصلاً نقیضِ فرضیۀ بی خیال کنندۀ من که "همه ی ناراحتی ها باید ریشه های هورمونی داشته باشد"، همین جمعه های بیخودی پریشان است ...
- جمعه ۱۲ ارديبهشت ۹۳ , ۱۹:۴۵