وقتی حالم گل و بلبل نیست، از قشنگ ترین لحظات زندگیمان هم بنویسم، چنگی به دل نمی زند. آمدم، کلی نوشتم. ذوق ِ در لحظه هم کردم. ولی دست آخر همه را در یک حرکت، پاک کردم و رفت!
امروز، برچسب دلبرانه ای نمی زند به این دفتر. من حالم سنگین است. از تلاش های نتیجه بخشم، پرت شده ام به دست و پا زدنهای بیخودی. ناشکری نمی کنم خدا، پس گردنم نزن.
باید کار مناسبی پیدا کنم، بی کار بودن از عزت خودم پیش خودم کم کرده. از این پروژه به آن پروژه، چانه زنی های چند مدت یک بار هم که اثر نمی کند بر این حال خراب. نمی دانم، فقط اینکه آدم قبل هرکسی باید برای خودش اعتبار قائل باشد. من از اعتبار خودم افتاده ام.
- چهارشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۳ , ۲۲:۱۷