حالم خوش نبود. میخواستم یک جوری جایش بیاورم! رفتیم رستوران. بعد من عین این آدمهای سرگشتهٔ تازه از جزیره نجات پیدا کرده، از هر اسم تازه ای که در منو دیدم، یکی سفارش دادم! عذاب وجدان هم نداشتم! برخلاف همیشهام که نگران جیب همسر بودم و حتی اصرار داشتم که برای دو نفرمان یک غذا سفارش بدهیم، این بار برای یک وعدهٔ هر دویمان که هیچ، برای شام شبمان هم سفارش دادم! همسر هم طفلکی فقط با خواستههایم موافقت میکرد. بعد هم رفتیم کافه قنادی، آنجا هم از هرچه که دلم خواست، از همهٔ رنگها و طرحها و مزهها چیزی سفارش دادم! این شد که تخلیهٔ روانی من، حسابی برای شوهر جان خرج برداشت، و ایشان از این آزمون صبر و متانت و دست و دلبازیشان در شرایط روحی خاص بنده سرافراز بیرون آمدند. هرچند اثرات حالات خُل وارانهام هنوز هم باقی است و انشالله قرار شده، نفر دوم در آخر هفته این بقایا را هم از روح و روان ما پاکسازی بفرمایند. خداوند نگهدارش باشد این مرد خوب را.
- چهارشنبه ۷ خرداد ۹۳ , ۰۹:۲۷