بچههای دانشکده هم به نوبهٔ خود جالبند. یک روز، یکی پیام میفرستد پلانات را ایمیل میکنی؟ فردایش آن یکی میگوید: چند تا از رندرهای کارت را میریزی روی فلشم؟ استاد گفته شبیه شما کار کنم اوکی است! آن یکی هم آمده کنار میزم که فلان قسمت طرح شما را میشود من هم توی کار خودم کپی کنم؟! آن دیگری اجازه میخواهد که پروژهٔ مرا با اندکی تغییر دوباره به استاد تحویل بدهد! یکی دیگر طرحهایم را گرفته دستش که ببیند، بعد میبینم نشسته دارد از همهٔ صفحات عکس میگیرد؛ این یکی البته امتیاز ویژهای دارد، اجازه نمیگیرد. در نهایت هم هیچ کس تشکر نمیکند، بکند هم نه به شایستگی. مثلاً مینویسد: مرسی.
یکی هم زنگ زده که رسالهٔ پایان نامهات را میفرستی من هم ارائه بدهم؟! کار آماده خیلی بهتر است!!! بعد من ترکیده بودم از تعجب که بابا! پدرآمرزیده من پیر شدم سر آن پایان نامه، بعد مفت و مسلم ایمیل کنم برای شما چون برایتان بهتر است؟ هیچ کاری نکردن مزه دارد؟
آن یکی از رشتهٔ میکروبیولوژی، رفته آزاد ارشد معماری بخواند، بعد هی زنگ میزند که پروژهٔ فلانت را میفرستی؟ کار بهمانت را میدهی؟ حالا بماند که کلی کمکش کردم و با رشتهٔ برای او غریبِ معماری آشنایش کردم و دید دادم و اتوکد آموزش دادم و روش ترسیم یاد دادم و کتاب بخشیدم و...
اصلاً عجیب متعجبم این روزها!
هیچ وقت از کسی دریغ نکردهام. هرچه بلد بودهام، یاد دادهام. هرچه در توان داشتهام، انجام دادهام. ولی آدم دردش میآید که به خودشان اجازه بدهند بچههای آدم را بخواهند! بچههای آدم را بدزدند. بچههای آدم را بگیرند.
پ.ن: زدهام جاده خاکی. دارم از امتیازِ موضوعات انفرادیام استفاده میکنم.
- دوشنبه ۱۹ خرداد ۹۳ , ۲۰:۲۰