۱. همسرم از این که توانسته مرا اخباربین کند، خیلی احساس رضایت دارد. بهتر بگویم او فکر میکند موفق شده که مرا به دیدن اخبار و موضوعات سیاسی علاقمند نماید. حتی پیش آمده که مرا فرزند خَلَفِ خویش بخواند! غافل از اینکه من هرگز به خبر علاقمند نشدهام و در غیاب او خیلی بندرت پیش میآید که -اگر میلی به دیدن تلویزیون باشد که بطور غالب نیست- بجای دیدن شبکهٔ نسیم و خندوانه، پای اخبار بنشینم! من فقط دوست دارم در موضوع مورد علاقهٔ او همراهیاش کنم و از این همراهی و بیشتر از تفاسیر هوشمندانهٔ سیاسیاش و بیش از اینها از شنیدنِ صدای جذابش در مواردی که بیشتر حرف برای گفتن دارد؛ لذت میبرم. و خب خیلی هم عالی ست که با این به اصطلاح همراهی من، که خیلی به کام همسرم شیرین میآید و هی وقت اخبار صدایم میزند که بدو بیا بغلم، امتیازات دیگری مثل همراهی او در دیدنِ برنامههای مورد پسندِ من(مثل برنامهٔ معرفت دکتر دینانی از شبکهٔ ۴ سیما)، و از این بالاتر همراهی او در شستن ظرفها، چیدن و جمع کردن سفره و درست کردن سالاد را هم به دست آوردهام. اینها برای مردی که در تمام زندگی ۳۲ سالهاش دست به سیاه و سفید نزده و همیشه سفره را جلویش پهن نموده و بعد از تناول جمع کردهاند، موارد در خور تحسینیست و ما اذعان داریم که شوهرمان ما را خیلی دوستمند است و ما نیز او را خیلی.
۲. طوطی کوچولوی خانوادهٔ همسر که دختر ۳ سال و نیمهٔ خواهرش باشد زنگ زده که: «برات یه کِش گذاشتم، یه کش سبز. میدم دایی برات بیاره. زود بیا خونه مامانی اینا. دوستت دارم. بوس.» همه را پشت سر هم و یک نفس گفت و من گفتم که دو دست کوچولویش را میبوسم. خیلی زحمت کشیده. خیلی لطف کرده. امیدوارم لیاقت هدیهٔ با ارزشش را داشته باشم. و مرسیِ زیاد عسلم!
ساکتِ ساکت گوش داد و خداحافظی کرد. مطمئنم دفعهٔ بعدی که باهاش صحبت کنم همهٔ جملاتم را حفظ کرده و تحویلم میدهد.
۳. منتظرم بیاید...
- پنجشنبه ۲۲ خرداد ۹۳ , ۱۱:۳۱