وقتی توی نگارش حالات دو نفره یا خوشبختیهای کوچکمان بیانگیزه میشوم، مرور یکی دو تا از یادداشتهای قدیمی این اتاق، دوباره دستم را میگیرد و مینشاندم پای نوشتن این دفتر. خوب است که آدم دیروزش را فراموش نکند...
خوشحالم که حال اینجا خوبست. خوشحالم که وقتی اینجا را میخوانم همه چیز زندگیم درست و حساب شده، مینماید. خوشحالم که هوای سپاسگزاری توی این اتاق موج میزند. خوشحالم که در تمام صفحات این خانه همسرم را دوست داشتهام و دلتنگش بودهام.
خوشحالم که برای رسیدن هرچه بیشتر به درک و تفاهم تلاش کردهایم، و نه برای درب و داغان کردن اعصاب و روان هم. خوشحالم که حالا بیشتر از گذشته، هم را دوست میداریم. خوشحالم که امروز بیشتر از دیروز برای روش و منش هم احترام قائلیم. خوشحالم که هیچ جای این زندگی نوپا به اندازهٔ کلمهای یا حتی اشارهای به شخصیت و خانواده و بستگان هم اهانت نکردهایم.
همینطور باید بماند. بهتر از این باید بشود. این چیزیست که در این شبهای عزیز، بیشتر از هر چیز دیگری، از خدای بزرگم خواستهام؛ برای زندگی خودم و همهٔ آدمهای خوب خدا، عشقی بیشتر و بیشتر.
- يكشنبه ۲۹ تیر ۹۳ , ۱۲:۰۷