مادرم همیشه میگوید بچههای من آدم نَبوقهاند! آدم نبوقه در فرهنگ لغات مادرم یعنی یک آدم دیرجوش و کمحرف. من اما همیشه فکر میکردم با هرکس که خوشم بیاید، خوب و راحت ارتباط برقرار میکنم. خیالی هم نبود. منش پدرم یک عمر همین طوری بود، هیچ وقت مجبوری هیچ جایی نرفت و ما را هم مجبوری به دنبال خودش نکشاند و نیز یادمان نداد با هرکسی و بر هر طریقی، روشی برای برقراری ارتباط داشته باشیم. این شد که ما آدم نَبوقه بار آمدیم.
حالا که ازدواج کردهام و وارد یک خانوادهٔ شلوغ و دور و برِ هم شدهام، گاهی که در مقابل این همه شلوغی و سر و صدا و گپ و گفت، وامیمانم، از آدم نَبوقه بودنم بدم میآید. دوست ندارم شبیه آدمهایی که کلاس گذاشتهاند یا خودشان را دست بالا گرفتهاند، به نظر بیایم. ولی متاسفانه حرفهای مشترکمان را پیدا نمیکنم. این است که بیشتر یک لبخندِ کوچکِ شنوندهام، و امیدوارم همینطور که هستم توی این جمع پذیرفته شوم و ذرهٔ ناخالصی خانواده نباشم.
عجیب که انگار بیشتر از هرچیزی، آنچه در فوائد خاموشی خواندهام بر رفتار من اثر گذاشته است!
- دوشنبه ۱۳ مرداد ۹۳ , ۱۳:۰۶