مامان میگوید خیلی عوض شدهام. صبورتر. آرامتر. خوش برخوردتر. منطقیتر! و ادامه میدهد اینها همه کار دوران سخت عقد است. خدا را شکر که قبل از رفتن به خانهٔ خودتان، این مرحله بود.
دارم فکر میکنم چقدر مادرم راست میگوید. انگار که برای خانم یک خانه شدن آمادگی خیلی بیشتری پیدا کرده باشم. اوایل نامزدی، بیشتر به فکر منافع خودم بودم. درکی از «بخاطر دیگری» نداشتم. حتی رساندن یک لیوان آب به دست همسرم و برآوردن تقاضاهای ناچیز او، قیافهام را کج و کوله میکرد. همسرم یک بار اشاره کرده بود آدم برای زن زندگیاش که سختیهای خانهاش را تحمل کرده، و در هر شرایطی او را همراهی کرده، حاضر است هر کاری بکند. من فکر میکردم آدمِ تحمل شرایط سخت نیستم، و همه چیز را برای خودم مهیا میخواهم. فکر میکردم مرد در هر حال باید عاشق و دلباخته باشد. به نظر میرسید همسرم هم به چنین شناخت مأیوسانه از من رسیده بود، و این باعث میشد او هم بیشتر منفعت خودش را درنظر بگیرد.
اما زمان همه چیز را خیلی زیاد تغییر داد. چطور و چگونهاش را باید خوب بنشینم فکر کنم، بررسی کنم و نتیجه بگیرم. ولی خوشحالم که هر دو در این مرحله تغییر کردهایم. شاید عقد طولانی مشکلات زیاد برای آدم داشته باشد، ولی لااقل زمان مغتنمی در اختیار میگذارد، تا یاد بگیریم دوست داشتن واقعی چیست و طریقهٔ ابرازش چگونه است؟ وظایف خودمان را بشناسیم و سطح انتظاراتمان را پایین بیاوریم. خوشحالم که حداقل قدری از دانش زندگی مشترک را قبل از رفتن به زیر یک سقف آموختهایم.
- چهارشنبه ۱۶ مهر ۹۳ , ۰۷:۱۰