گفت که تصمیم گرفته در حال زندگی کند و دیگر غمِ فردای نیامده را نخورد. و همان وقت عکس حیاط خانهشان را برایم فرستاد. شاخههای درخت خرمالو خلوت شده بودند و کف حیاط پر بود از برگهای زرد و نارنجی آن. هوای توی عکس ابری و دلچسب بود. زیرش نوشت: «حیاط بابا اینا! هماکنون» که یعنی حالا خانه، خانهٔ من و توست. جای دیگری. که تمیزکاریاش هنوز مانده است. از آن گفتگو تا حالا سبکم. لبخندم از آن بعد از ظهر تا امروز کشیده شده. کی آرامش او، از آرامش خودم برایم مهمتر شد؟ کی آرامش او، آرامش من شد؟
- جمعه ۷ آذر ۹۳ , ۱۱:۴۶