غنچهٔ سفید صورتی بیاندازه ظریفی را که مادرم برایم آورده، گذاشتم توی یک لیوان شفاف آب. وسط همهٔ برگههای به دانشِ نانو سیاه شدهام؛ عکس سریعی از گل میگیرم و به وا.یبرت میفرستم. هنوز نرسیدی خانه که ببینیاش. دلم برایت تنگ است. و تو این را حتماً از ضعف صدایم دانستهای؛ وقتی حرفهایم را نمیفهمیدی و گفتی دسیبل صدایتان پایین آمده خانم. اینکه هنوز اکثر اوقات برای هم «شما» هستیم را دوست دارم. اینکه حتی «قربان تو»ِ وقت خداحافظیمان؛ قربان شما بروم، یا فدای شما یا سلامتی شماست، آن هم با همین لهجهٔ دوستداشتنی نوشتاری. دلم گرم است. و دعا کردهام همهٔ مردها برای زنها، و همهٔ زنها برای مردهایشان گرما باشند. دعا کردهام مشترک مورد نظر همهٔ چشم به راهها در دسترس باشند و به سلامت برسند. دعا کردهام عشقمان بماند، عشقتان بماند.
- چهارشنبه ۱۲ آذر ۹۳ , ۱۸:۳۴