خُب بالاخره وقتش رسید؛ وقت دل بستن به خانه. حالا بعد از هر مهمانی و گردش ـ بهخصوص اگر طولانی شده باشدـ گردنم را کج میکنم سمت همسرم و میگویم «دلم تنگ شد برا خونمون!» و او این را دوست دارد.
حالا هر کنج خانه، نامِ خودش را پیدا کرده. جایی برای کار، جایی برای خواب، جایی برای درس. جایی برای لذت آشپزی. جایی برای نوشیدن چای. حالا همه جای خانهمان هدف دارد؛ همه جا بوی زندگی میدهد. بوی عشق.
این روزها عزیزترین ذوق زندگیام شده خریدنِ چیزی برای خانه.
- شنبه ۲۹ فروردين ۹۴ , ۱۱:۳۸