خستهام اما عشق دارم. این جملهایست که تمام امروز مدام در ذهنم تکرار میشد. سعی کردم قسمت اولش را حذف کنم. نشد، اما هر چه رفت به عشقِ قسمت دوم افزون گشت... حالا در این لحظاتی که هلال باریک ماه توی آسمان شب پیداست، و من دارم برگهای پلاسیدهٔ شمعدانیهای گرمازده را آبپاشی میکنم، عمیقاً احساس میکنم چقدر عاشقم... چقدر همهچیز زندگی را، حتی همین خستگیِ عجیبش، که تخم چشمهایم را بدجور میسوزاند و پلکهایم را چندین برابر سنگین کرده؛ دوست دارم.
من هدف دارم؛ همین قسمتِ زندگی من است که همهٔ سختیها را در پیش چشمم آسان میکند. خدایا سپاس.
- سه شنبه ۱۶ شهریور ۹۵ , ۲۰:۱۳