از وقتی یادم میآید بارش برف، برای من، همیشه اضطرابِ تمام شدن و نباریدن با خود داشته؛ از بچگی تا همین روز برفی پارسال که فاصلهٔ چند تا ایستگاه مترویی که زیرِ زمین بودم را مدام با این نگرانی سر کردم که نکند وقتی بالا رسیدم، دیگر نبارد؟! و دیگر نمیبارید... آزادی بود و آسمان خاکستریِ بی برفش...
حالا امروز که بیوقفه باریدی و غم رفتنت را زود به دلم نریختی، آرامم و شاد... آشپزخانهٔ گرم خانه، امشب باید غافلگیریهای ویژهای برای این شب برفی داشته باشد.
- يكشنبه ۸ بهمن ۹۶ , ۱۶:۱۹