اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

بگذر ز آفریده؟ بنگر در آفریدن*

سحر با کابوس بی‌ثمری از خواب پریدم... داشتم هق هق می‌کردم، و سرم جوری سنگینی می‌کرد، انگار که اصلا نخوابیده باشم... دوباره دانشجو بودم. باز معماری میخواندم و با همان بچه‌های هم‌دوره‌ام، همکلاسی... تحویل پروژه‌ها بود و من مطابق معمولِ خودم، کلی کار آماده کرده بودم. اما وقتی برگشتیم داخل آتلیه، همه شیت‌ها و آلبوم‌ها بهم ریخته بود. کارهایم را پیدا نمی‌کردم. کارهایمان را دزدیده بودند. و من از دست خالی‌ام وحشت کردم. اینکه وقت ارائه است و من چیزی برای ارائه ندارم. در عالم خواب ترسم شکل دیگری گرفت؛ حالا ترس از دست دادن نبود،  دردِ نتوانستن بود. انگار که از اول چیزی نداشتم. احساس استیصال شدیدی پیدا کردم. در خودم مچاله شدم، گریه کردم و از خواب پریدم. من همه عمرم فقط برای زایش، اعتبار قائل بودم و حالا میدیدم که هیچ ثمری نداشته‌ام... نکند نکند... 

*مولانا

مریــــ ـــــم
۰۷ خرداد ۰۴ , ۰۱:۵۳

من هم همیشه از «بی‌ثمر بودن» بیشتر از «ناتوان بودن» می‌ترسیم.

اما همین ترس یعنی اینکه چقدر برات مهمه که خلق کنی، اثر بذاری، بجا بمونی.

و کسی که این‌طوری فکر می‌کنه، محاله بی‌ثمر باشه.

 

پاسخ :

ممنون عزیزم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan