اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

غم های دیگر

جمعه باید کار خودش را بکند، غم دیده و اشک آلود از حال آدم بگذرد و دلتنگی ها را در دلمان دوره کند. هرچه آدم بخواهد خلاف آمدِ عادت، جمعه را سرخوشانه طی کند، نمی شود. تهش یک طعم گسِ ناخوش است که گلوی آدم را تلخ می کند و بغض می نشاند. دارم با جمعه ام کلنجار می روم. ولی دریغ، که حریفم قَدَر و پر زور است. 

اصلاً نقیضِ فرضیۀ بی خیال کنندۀ من که "همه ی ناراحتی ها باید ریشه های هورمونی داشته باشد"، همین جمعه  های بیخودی پریشان است ...

نیوشا
۱۳ ارديبهشت ۹۳ , ۰۹:۳۷
این جمعه ها درد دارد.. عصرهای جمعه دردش را می ریزد درون قلب آدمی...
درد این عصرهای جمعه انتظار دردناک آمدن آقاست..

پاسخ :

شاید به همین خاطره که تو میگی...
مریم
۱۳ ارديبهشت ۹۳ , ۰۹:۳۹
آخی گناه دارید ها .
یه جوری نمیشه بیشتر با هم باشید آیا؟

پاسخ :

تمام حداقل فرصتی رو که میشه باهمیم. بیشتر نمیشه... :( 
واقعا دیگه خسته شدم...
مجید شفیعی
۱۳ ارديبهشت ۹۳ , ۰۹:۵۸
خب جمعه ها با هم باشید و یه چیزی رو تو دیدتون عوض کنید اونم اینه که جمعه روز آخر هفته نباشه و روز اول هفته باشه

خیلی تفاوت ایجادئ میکنه امتحان کنید

یه چیزم بگم

اسم وب ما مگه "هتل ام اُ ام" نیست!

میدونید چیه؟ یه چادر دو نفره که هنوزم تو صندوق عقب ماشینمونه و دیروز تو الموت زیر اندازمون بود

یه سفر 30 ساعته با هزینه ای کمتر از 50 هزار تومان چیزیه که میتونه برای همه در دست رس باشه حتی برای ما حتی با وجود لیلا

یه چادر، کیسه خواب، دو تا پتوی مسافرتی، دو تا بالش بادی، یه ضرف کتکت که تو پختی، 5 تا نون باگت هات داگی که اون خریده، یه بطری آب جو صفر درصد الکل D:، یه بطری آب معدنی، صبحانه ای سبک به قیمت 4500 تومان شامل یه کاسه عدسی و یه کاسه حلیم، نهاری به قیمت 7000 تومان با طعم سالاد روسی خردیداری شده از بقالی و مانده ی نان و کتلت و ما شعیر دیروز

و

چشمهای تو

و

چشمهای او

با هم بودن نیاز به خلق کردن داره

اتفاقی نیست

ساده و کم خرج و باهم ...با هم ... با هم ... با هم

:)

پاسخ :

وقتی من جمعه ها رو کلاس داشته باشم چی؟ وقتی سهممون فقط یه پنجشنبه س که اونم جفتمون میشینیم کنار هم، اون کتاب به بغل و من لپ تاپ به دست، من کار می کنم و اون درس میخونه. طرح شما عالیه... اتفاقاً عید امسال تونستیم الموت رو تقریبا با همین توصیفی که شما داشتین(با فرق الویه ی دست پخت من، بجای کتلت) تا کاخ حسن صباح فتح کنیم. خیلی عالی بود... ولی تعطیلات ما در طول سال خیلی کوتاهه... برای همینه که دوست دارم زودتر بریم خونمونو و حداقل شبا رو کنار هم بگذرونیم...

***

:)
بانو (زن و بوسه)
۱۳ ارديبهشت ۹۳ , ۱۳:۳۳
آخ از جمعه‌هایی که فرداش باید 6 صبح بری سر کار...
به این فکر کن، عصر جمعه برات می‌شه بهشت. همه که مثل شما مهندس نیستن که خودشون پروژه بزنن و کار کنن و صبح کله سحر سر کار نرن که!
;)

پاسخ :

آره... چون تجربه کردم می دونم چی میگی... البته برای من هیچ وقت اجباری نبوده سر ساعت، رفتن به شرکت! ولی همون استرس رفتنش داغون می کنه... فعلا که در منزل می کاریم!:))
زهرا
۱۳ ارديبهشت ۹۳ , ۱۶:۲۷
تمام میشود اخر....

پاسخ :

ایشالا به خیر...
سپینود
۱۴ ارديبهشت ۹۳ , ۰۷:۴۴

از جمعه بدم میاد . کلا !!!!!!! مخصوصا اینکه بعدش هم میشه شنبه !

 

پاسخ :

:(
کاف
۱۴ ارديبهشت ۹۳ , ۲۰:۰۰
جمعه بدترین روز هفته س..دلگیریش دردناکه:(
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan