اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

«چرا به من نگفتی؟» هم یعنی من دلم تنگ شده!

دارم خنده‌دار می‌شوم! امروز وقتی موقع پیرینت گرفتن زحمت ۹ هفته‌ایم، با تمام شدن کارتریج پیرینتر مواجه شدم، عصبانی شدم! زنگ زدم به تو. بعد کلی غر زدم که حالا چه کار کنم و چه کار نکنم؟ که جوابم معلوم بود. یا بیرون از خانه پیرینت بگیرم، یا ببرم این کارتریج بیچاره را شارژ کنم، که حوصله هیچ کدامش نبود! تو گفتی پیرینترم را برایت می‌آورم. این نوآوری خوبی در ارائهٔ یک راه حل سریع برای التیام اوضاع وخیم اعصاب من بود. گفتم: نمی‌خواد. کارتریجم رو شارژ کن. اولش گفتی:‌ اِ! عجب قدرنشناس! بعد درستش کردی که نه الان وقت شوخی نیس. باشه. چشم. شارژ می‌کنم. 

با تکان تکان دادن ته‌ماندهٔ جوهر کارتریج کارم را راه انداختم و پژوهشم را بستم و گذاشتم کنار. بعد نشستم سر طرح مثلثی‌ام؛ با همان بداخلاقی صبح. و در تمام این مدت توی سرم شعری بود که نتوانستم بنویسمش. و خواستنی که نمی‌توانم بگویمش. حوصله کردم تا الان. ساعت ۷ و خرده‌ای. ولی نتیجهٔ بداخلاقی ته‌نشین‌شدهٔ درونم شد یک اس‌ام‌اس بیخودکی به تو:‌ چرا بارداری خواهرتو به من نگفتی؟‌ 

بله خنده‌دار شده‌ام! چون گفتن این حرف‌ها به من نمی‌آید! چون تو حق داری تعجب کنی. چون هدف من باز کردن سر صحبت بود بی‌آنکه خیلی تکراری بگویم: دلم تنگ شده، یا گرفته! چون من امروز فقط نیاز دارم کلمه‌های تو را بشنوم. به هر بهایی. حتی به بهای تلخی کام هر دویمان. چرا نگفتی؟ و تو گفتی:‌ چون از ذهنم حذفش کردم. 

مثل هر چیز دیگری که ناراحتت می‌کند. که به نظرت اشتباه شده. چرا ناراحتی؟ هان؟ تو هم تحت فشاری؟ تو هم خسته‌ای؟ ناراحت نباش. مسئول عواقب کار همهٔ آدم‌ها نباش. آه پسرکم. تو هم حوصلهٔ هیچ چیز اضافه‌ای نداری؟ تو هم مثل من فکر می‌کنی بی هیچ برنامه پس و پیشی، برویم سفر و بعد خانه‌مان؟ من چه‌م شده؟ ما چه‌مان شده؟ 


پ.ن: این از آن دست پست‌هایی ست که شاید نباید انتشارش می‌دادم.


طلبه امروزی
۱۲ خرداد ۹۳ , ۰۸:۱۷
انتشارش بماند ...
ولی از آن دست پست هایی است که باید می نوشتید ...
مریم
۱۲ خرداد ۹۳ , ۰۸:۳۸
تو فکر یک سقفم ،یه سقف بی روزن، .....سقفی اندازه ‌ی قلب من و تو ، واسه لمس تپش دلواپسی، برای شرم لطیف آینه‌ها ، واسه پیچیدن، بوی اطلسی.......زیر این سقف اگه باشه ، میپیچه عطر تن تو ،لختی پنجره‌هاشو میپوشونه پیرهن تو،زیر این سقف خوبه عطر خود فراموشی بپاشیم، آخر قصه بخوابیم ، اول ترانه پاشیم......


وقتی مجرد بودم و این آهنگ فرهاد رو گوش میکردم ، تصویر خونه عاشقانه‌ای که میتونستم داشته باشم میومد تو ذهنم  و هزار هزار تا آرزوی قشنگ.تو هم خیلی زود میری زیر سقفی که باهاش از گل و ستاره برا ی همسرت هزار هزار تا شعر زیبا بگی 


بانو (زن وبوسه)
۱۲ خرداد ۹۳ , ۰۹:۰۴
به با هم بودن بیش از این نیازمندید، همین!
دلم برای بهانه هایت ضعف رفت دخترک عاشق احساساتی دوست داشتنی.
خوب دوست دارید همو، حق داری بچه!
اما یه کوچولو دیگه صب کن. یه کوچولو...
تازه پیش هم که باشید، از همه چی حتی بارداری همسر پسر خاله ش، هم، اول تو خبر دار میشی...
هر چند که اصلا هم برا مهم نباشه!
:(((((

پاسخ :

نیازمندیم شدید...
مجید شفیعی
۱۲ خرداد ۹۳ , ۰۹:۵۰
اتفاقا خوب شد نوشتیش


زن که نق داشته باشه باید نشست پای نق ش و نازشو کشید

مرد اگه گرفتاره باید پرش داد و دورش رو آروم کرد و ....

ترکیب این دوتا با هم چه قدر قشنگه

مرد هوای زن رو داره

زن هم هوای مردو

همه چی خوب میشه وقتی مرد دست و دلم باز باشه و زن خسیس


:(

:)

@}----
سپینود
۱۲ خرداد ۹۳ , ۱۰:۳۳

نه نوشتن این پست خیلی هم خوب بود .

آدم خیلی وقت ها احتیاج داره بهانه بگیره و غر بزنه و گلگی کنه . خیلی از این اس مس ها زدم به همسر که  حرف دلم یک چیز دیگه ای بوده .

شکو فـه
۱۲ خرداد ۹۳ , ۱۱:۵۷
داری کم میاری!؟ :|

پاسخ :

اوهوم... از چند وقت قبل عید این حالتم شروع شده...:(
نیوشا
۱۳ خرداد ۹۳ , ۰۷:۴۴
خوب عزیزم این به هم ریختگی و عصبی شدن به خاطر دور بودن از هم و دغدغه هیا زندگیه برا همه پیش میاد..
اشکالی نداره انتشارش که کمترین اثرش اینه که یه کم خالی می شی...
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
Designed By Erfan Powered by Bayan