۱. دیروز یکی از خانمهای آتلیه نقاشی، خودش را سرزنش میکرد که لباس مناسب نپوشیده و در این هوا حسابی سردش شده است. دیگری جواب داد: «اینکه نمیتونیم درست تصمیم بگیریم که چه لباسی بپوشیم بخاطر اینه که خونههامون گرمه». و چند بار دیگر با لبخند تکرار کرد: «خونههامون گرمه». یک جور خوبی که از هزار شکر بالاتر بود...
۲. سرم را گرفته روی سینهاش، موهایم را نوازش میکند و برایم به تکرار میخواند: «عزیز من، نه خسته، نه غصه»! بغض دارم. ولی بویش میکشم و آرام میگویم: «بهترین جای دنیاست اینجا، شانهات»... جوری که از هزار شکر...
- پنجشنبه ۲۱ دی ۹۶ , ۱۱:۰۵