سکوت عجیبی در خانه حاکم است. برق رفته و نور, رنگ پاییزی کاملی دارد. خنک است. ژاکت زرشکی پوشیدهام و خوردن بشقاب سبزیجات پخته گرم با چنگال و کمی سالاد، حالت بخصوص کلاسیکی به صورتم داده؛ احساس میکنم توی فیلمی با رنگهای روشن و گرم و ماتم. «من پیش از تو» میخوانم. این روزها اینقدر زیاد و پیوسته کتاب میخوانم که احساس میکنم چیزی از هیچ کدامشان در خاطرم نمیماند. وقتی زمان متوقف است و تو در یک نور ملایم با بشقاب سیب زمینی و هویج و نخود فرنگیات تنهایی, و فرصت داری برگ ریحانها را, پیش از بردن در دهان، زیر انگشتانت مزه کنی، بهتر میفهمی مقاله مصطفی مهرآیین در کرگدن عجب حرف حسابی بود: «آنقدر گرفتار تجربه موقعیتهای متفاوتیم که قادر به پیوند گرفتن با هیچ کدام از آنها نیستیم».
دیشب اتفاق مایوس کننده کوچک اما غیر قابل درکی افتاد که یکباره از درون خالیام کرد؛ یک برخورد غریب و نابجا از تو. خوشحالم که سکوت کردم و فرصت عذرخواهیات را که از همان دیشب شروع شد و تا امروز صبح هم ادامه داشت، از خودم نگرفتم. واکنشهای سریع ما گاهی جای شاکی و متهم را عوض میکند. ترجیح دادم در سکوت سر جای خودم بنشینم؛ هرچند بخاطر این موقعیت مظلومانه، خواب غمانگیزی هم دیدم...
خلاصه که
از خاک روزی سر کند آن بیخ شاخ تر کند
شاخی دو سه گر خشک شد باقیش آبستن شود*
بله
.
*شمس
- شنبه ۲۸ مهر ۹۷ , ۱۶:۱۸