دلم بهانه گرفته. بهانه یعنی یکجور بیقراری تلخ که کسی به آغوشش نمیگیرد. دلم شبیهِ زنِ خیس باران خوردهایست که کسی چترش را با او شریک نمیشود. شبیه زنی که باد روسریاش را با خود برده و او بی حجابِ سرش در این شهر بزرگ میهراسد.
دلم بهانه گرفته. تو ساعت کلاسم را میپرسی. مثل هر هفته. و من دوست دارم ساعتش را از بر باشی و گاهی دلت بخواهد دنبالم بیایی. بی فکر ترافیک. بی ترجیح مترو بر خودرو. بی منطق. با ماشین بیایی. توی خیابان اصلی مقابل دانشگاه منتظرم بمانی. و من خیالم آسوده باشد که؛ با تو، هولِ ۸ شب به بعدِ کوچههای خلوت، دلم را خالی نمیکند.
- راستی آن پسرک عاشق بیکله انتقالی (یا مرخصی یا چه؟) گرفت و رفت. راحت شدیم!
- دوشنبه ۲۸ مهر ۹۳ , ۱۶:۳۵
- ادامه مطلب