اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

رفیق قافله*

همان بار اولی که دروغت را فهمیدم، باید می‌دانستم کسی که یک بار دروغش را من فهمیده باشم، حتما دروغهای بیشتری هم گفته و می‌گوید. به مصلحت! مصلحتِ کار ناچیز و وجود متقلب خودش. مسئله تو نیستی. مسئله سادگی و یکرویگی من است، که دوستانم را خوش‌بینانه باور می‌کنم. اما تو، عجب بد ضربتی زدی دختر. عجب ضربتی... 


* یا «باور کنید که پاسخ آیینه سنگ نیست!»

در فوائد خاموشی

حرف‌ را به وقتَش بگوییم؛ همین یک جمله است رمز خوشبختی.

دلبند بارانی

اگر یک روز بیدار شوم و هوا ابری نباشد؟ اگر فردا باران نبارد؟ اگر سبزینه‌های شهرم، دیگر اینطور شفاف و براق نباشند؟ من به هوای معطر و مرطوبِ این روزهای تهران دل‌ بسته‌ام...

فلسفیدن با باران

بالاخره یک روزی در نزدیکی سالِ سی، در حالی‌که پنجره‌ای رو به باران اردیبهشتی گشوده است و تو داری ظرف‌های کثیف شب گذشته را می‌شویی، چیزی در تو رخ می‌دهد. چیزی از جنس باور. لبخندی در جانت شکل می‌گیرد و شعری نو زاییده می‌شود. تو خودت را قبول کرده‌ای. بالاخره. بعد از همهٔ سال‌های دیر و دورِ آشوب. تو باید همین شکلی باشی که هستی. تو باید همین شکلی باشی که تغییر می‌کنی.

برآی ای آفتاب صبح امید*

منتظرم یک نفر بیاید دستم را بگیرد و ببردم تا به اتفاقم برساند. برای روا شدنِ اتفاق، ماهی چیزکی تومان، برای جمعیتی از کودکان کار در شهری خیلی دورتر از اینجا نذر کرده‌ام. اما خدا انگار به صدای کسل و بی حوصله‌ام، اعتنایی ندارد. به دعای پدر و مادرهایمان بیشتر دلخوشم...

Designed By Erfan Powered by Bayan