اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

تو برو خود را باش

از جمله مواردی که در زندگی باید مکرراً به خودمان تذکر بدهیم این است که: برای خاطر خودت زندگی کن، نه مطابق سلیقه و نظر اطرافیان.

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

دارم فکر می‌کنم هیچ چیزی شفقت‌برانگیزتر از زن و شوهری نیست که جلوی چشم دیگران، مدام یکدیگر را تحقیر و سرزنش می‌کنند و گمان می‌برند با این طعن و کنایه‌های گزنده، احساس قدرتمندی و غرورشان را ارضا می‌کنند. به نظر من همدیگر را کوبیدن (بخصوص پیش غیر) همانا و اعتبار خود را تباه کردن همانا!

چند روز پیش همسرم موقعیت فعلی ما را از لحاظ کار و درآمد و زندگی تحلیل کرد و با توجه به ثبات نسبی وضعیتمان نتیجه گرفت که اگر ما در کنار هم آرامیم و مثل خیلی‌ها با هم نمی‌جنگیم، هنر نمی‌کنیم. گفتم برعکس تو من فکر می‌کنم ما واقعا هنر کرده‌ایم و همچنان هم هنرمندانه زندگی می‌کنیم. زندگی ما را تصمیم‌های ما ساخته‌اند. کلی آدم را در دور و بر خودمان می‌شناسم که در شرایط مشابه ما با تصمیمات نامعقول و احساسی، زندگی خودشان را به شیوه‌ای تغییر داده‌اند که حالا از آن در رنجند. ما کار می‌کنیم، درس می‌خوانیم، معاشرت محدودی داریم، قبل از هرکسی به هم احترام می‌گذاریم، با هرکسی هم‌پیاله نمی‌شویم، برای نیازمندان سهمی از درآمدمان قائل هستیم، به پدر و مادر هم عشق می‌ورزیم و تفاوتی قائل نمی‌شویم، سنجیده از خانه بیرون می‌رویم و سعی‌مان را می‌کنیم که بی‌گدار به آب نزنیم، و قبل‌تر از همهٔ اینها توکل می‌کنیم، از خدا طلب خیر می‌نماییم و به ارادهٔ او رضایت می‌دهیم. این می‌شود که اگر کسی گوشش را به دیوار خانهٔ ما بچسباند، صدای نجواهای آرام و خنده‌های ریزی را می‌شنود. 

پ.ن: خوب یادم هست زمانی بعد از نامزدی‌ام اتفاقی با خانم مشاوری هم‌صحبت شدم. یک جمله او را همیشه در پیش ذهنم دارم: ما با گذشتهٔ خودمان انتخاب می‌کنیم.

نوروز ۹۶

هر روز تعطیلات عید را در سرم آمدم اینجا، و نوشتم بالاخره تمام شد! عید امسال برای من سخت گذشت. نه که خدایی ناکرده اتفاقی افتاده یا مشکلی رخ داده باشد، اما از حیث اینکه طولانی بود و پر مسئولیت، برای من خسته‌کننده و دشوار گذشت. اما برعکس من، همسرم دو روز آخر افسرده شده بود که چه‌قدر زود تمام شد! خلاصه که بالاخره وقت موعود رسید. آمدم بنویسم: گذشت. به خیر گذشت.

کتاب

بعد از یک دوره طولانی درس، هوس مطالعات داستانی دارم. لطفا رمان خوب معرفی کنید. بهترین‌ها و به یاد‌ ماندنی‌ترین‌هایی که خوانده‌اید.

بعدتر نوشت: از پیشنهادات دوستان خوبم سپاسگزارم.

خرده گلایه‌

هه هه. من هم بالاخره کمر همت بستم و رفتم به مراکز خریدِ چهار قدمیِ خانه‌مان؛ هفت حوض، جهت امر خرید و سه ساعت از زمان عزیزم را در پیاده‌راه‌های شلوغ و پلوغ طی‌ کردم. مغازه‌ها که به خودی خود جاذبه‌ای ندارند، با این هجوم خانم‌های محترم دیگر اصلاً جایی برای حضور نیستند. خوب معلوم است که اگر کسی فقط از حاشیهٔ امن پیاده‌روها گذشته باشد، دست از پا درازتر هم به خانه برگشته است. اما خوشبختی وقتی‌ست که می‌دانی مانتوی امسالت را هم مادر‌شوهر مهربانت برایت می‌دوزد، و مجبور نیستی از این مانتوهای سمبل‌شده و وصله پینه‌ای توی فروشگاه‌ها انتخاب کنی. واقعاً وقتی ما از این همه فقر سلیقه در ارائهٔ محصول به مشتری‌ها رنج می‌بریم، چرا انتظار داریم ملت به زور به زور کالای وطنی بخرند؟! اصلاً حیف این تورهای گیپور و پارچه‌های سوزن‌دوزی شده و ترمه که با این همه کج‌سلیقگی به تن مانتوها سنجاق شده‌اند. واقعاً خدا را شکر که همهٔ اسفند قشنگم را در این همهمهٔ پوشالی دمِ عید مصرف نکرده‌ام. خانه خوبترین جای دنیاست، با همین وسایل امسال و پارسال. کسی هم دنبال پیدا کردن وسیله جدید در خانهٔ من نیست، انقدر که همه گیجِ سر و وضع خودشان هستند. بی‌خیال.
Designed By Erfan Powered by Bayan