...و در روز سه شنبه سه حاجتم را روا کن: گناهى برایم مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنکه دور گردانى، به نام خدا که بهترین نامهاست...
- سه شنبه ۹ آبان ۹۶ , ۰۷:۵۵
جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.
...و در روز سه شنبه سه حاجتم را روا کن: گناهى برایم مگذار جز آنکه بیامرزى و نه اندوهى جز آنکه را برطرف سازى و نه دشمنى جز آنکه دور گردانى، به نام خدا که بهترین نامهاست...
دوست دارم بنویسم، چون از فکر کردنها و حرف زدنها خلاصم میکند. اما شک دارم جای نوشتههایم اینجا باشد _با همه میل به خوانده شدن_ چون مصلحت هیچ متن از پیش نوشته شدهای را به انتشار آن نمیبینم... چرا نوشتههایم اگر پیش نویس شوند، بعد یکی دو روز انگار که منقضی شده باشند، از طعم و از رنگ رفته و بوی ماندگی میگیرند؟ همه این داستانها و جمع تناقضهایم را که میبینم فکر میکنم اصلا چرا میل به خوانده شدن؟ چرا خوانده شدن؟
آدم وقتی توی فشردگی زمانی قرار میگیرد، برنامهریزی بهتری دارد. اصلا همین که یاد بگیری، زمان زیادی را صرف کار کمتر مهمی نکنی، کلی جلو افتادهای. این روزها با این تراکم کار بیرون از منزل و کار در منزل، انضباط بیشتری گرفتهایم؛ حالمان هم خوشتر است. انگار که زندگی مشترک، با این حجم از مشارکت، مفهوم غنیتری پیدا کرده است. پاییز هرچند هنوز کاملا رنگ پاییزی به خود نگرفته، ولی برای من مثل همیشه ارمغانهای تازهای به همراه آورده است. بسم الله الرحمن الرحیم.
خستهام از این همه بیگانگی... کی ما مردمی شدیم این همه دور از هم؟ صحبتهای همکاران، با این عوالم جدا از من، سلولهای مغزم را درد میآورد. هوایم، هوای نیایش است، با حالتی از غم...
«کار من اول با ناچاری سر گرفت، بعد از آن با غرور دنباله یافت، چندگاهیست که با عقل حلاجیاش میکنم، و در این منزل آخر هم خیال دارم با عشق تمامش کنم».
جلد10، ص2435