اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

بخاطر حفظ حرمت‌ها

انگار وقتی آدم حرف و نقدش را به طرف مقابل می‌گوید، و به نرمی از خشم درون خالی می‌شود، ارتباط بهتری هم می‌تواند با او بگیرد. از صدای بلند موسیقی همسایه کلافه شده‌ام، که متوجه آمدن دخترشان می‌‌‌شوم. درب واحدمان را باز میکنم. به او که با سگی در بغل از پله‌ها بالا می‌آید سلام و روزبخیر می‌‌‌گویم و تقاضا میکنم صدای موسیقی‌شان را پایین بیاورند. چشمی می‌گوید و صدا قطع می‌شود. حالا من هم احساس بهتری نسبت به همسایه پیدا کرده‌ام.

فقط باش!

فارغ از عنوان؛ این شعر مان‌تانا: کلیک

پانزدهم مهربانیت

تا حالا ضرورت حضور پرستاران را این همه عمیق احساس نکرده بودم. دستم را روی دستش که به زانویم گرفته بود، فشردم و با همان حال نزار فکر کردم دوست داشتم این دست، دست همسرم بود؛ یا درست گرمی مهربان وجود همین زن را می‌خواهم؟! همین زن؛ این‌همه غریب، این‌همه آشنا... درد توی وجودم می‌دوید، اما هزار شکر بر زبانم جوانه می‌زد؛ کاش همه درد را درمان بود...

سرد و گرم

وقتی نوشیدنی‌ها و خوراکی‌های داغ، و گرفتن ماگ‌ پر از قهوه یا چای بین دست‌ها و پاهای جمع‌شده دوباره مزه می‌دهد، یعنی سرما  از راه رسیده است تا آغوش‌ها را خواستنی‌تر کند. سرما با همهٔ مصائب ویژهٔ خودش، فرصت گرمی‌ست از درون. فرصت بهترین تجربه‌های لطیف احساسی... پاییز مهربانی باش؛ پاییز تحقق آرزوها، رنگین و دل‌انگیز...


شام غریبان

بعضی از مردم عزیزمان در بی‌عقیدگی چنان ثابت قدم شده‌اند که تاب هیچ ابراز عقیده‌ای را ندارند. پیام‌های مثلاً تاریخی با محتوای دروغین و کذب را، به پیوست جملات مسخره‌ای چون «التماس تفکر» مدام از این دست به آن دست می‌گردانند؛ و با کوچکترین جوابی، ولو استناد به کتب نیمچه مستند نویسندگان غربی باشد، چنان گُر می‌گیرند و از کوره به در می‌روند که «شما مسلمان‌ها نظر مخالف را برنمی‌تابید یا حالا باشد شما کتاب زیاد خوانده‌ای و بلدی و اینها، ولی ما هم بلدیم شما را تکذیب کنیم(بدون مطالعه)، یا شما متعصبانه قضاوت می‌کنید، یا بحث ما اسلام نیست، منظور ما به عرب و عجم است، آخر ما فرمانروایی فلانی بوده‌ایم و حیف از ما... »! باشد. شما اصلاً مسلمان نه، شما لاادری. اما آخ که اگر یکی از همین شما عِرق ملی خفه کرده‌ها، می‌توانست یک لحظهٔ کمتر از ثانیه خودش را به جای شهید حججی‌‌ نامی بگذارد و از ترس زبانش بند نیاید. چه رسد که با آن اطمینان و بی‌خویشی سرش را برای وطن بدهد. عقیده و ایمان است که آدم را بزرگ می‌کند، نه خودخواهی و قبیله‌دوستی و حتی ملیت‌پرستی و...! 
دلم سوخته، بله، راست گفتید؛ حیف از ما، که اعتبارمان را، که همه از عشق به حضرت عشق است باختیم و به جایش هیچ به کف نیاوردیم... حیف از ما؛ حیف از آن همه شیدایی... 
حیف از بوعلی سینا
حیف از حافظ
حیف از مولانا
حیف از فرشچیان
حیف از این همه؛ که ما هنوز الگوی راست‌مان را نمی‌شناسیم...


* شام غریبان، اثر استاد فرشچیان
Designed By Erfan Powered by Bayan