اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

سیزده

13 عدد مقدس زندگیِ من است. سیزده را بِدَر نمی کنم!


پایتخت 3

اوس موسی که گوشی رو گرفت سمت حرم امام رضا و نقی که هول شده بود و اولویت بندی آرزوهاش یادش نمی اومد و حالِ ملتمسِ خونواده ی معمولی و اون عدد 8 ی که اومد توی نتیجه ی قرعه کشی و تمام جزئیاتِ لطیف و ظریفِ این سریال، اصن خودِ واقعیتِ عزیز ما ایرانیاس. بالاخره یکی تونست ما رو دُرُست نشون بده، با همه ی عشقی که داریم!


دست مریزاد.


خاصیت

نمی دانم قهرِ زن، مرد را متوجه اشتباهش می کند یا بدتر او را سرِ لج می اندازد؟ فقط می دانم دو روز است بلند و کشدار سکوت کرده ام!

ضعیف شدم خدا.

دارم فکر می کنم چقدر آن وقتهایی که درباره ی بود و نبودِ خدا سؤالی یا شکی به ذهنم راه می دادم قُلدر بودم. که حالا خیال تنها یک لحظه نبودنش، مرا به ژرفای نیستی می کشاند.

من خودم شعر بودم.

یادم هست یک بار که وسط شعرخوانی های بچه های انجمن ادبی، حرف های گُنده ی ادیبانه پرانده بودم، یک عده ای در آن جمع مُریدم شده بودند. آنقدر جدی که وقتی در سفری دانشجویی همراه آنها به سنگهای رودخانه اشاره کردم و گفتم: "کاش سنگ بودم" و آنها پرسیدند: "چرا؟" و من گفتم: "برای اینکه نَرَم، بمونم!" تا ساعت ها پی این حرف من را گرفتند. بعدتر هم دیدم یکی از آن بچه ها، این قضیه را، خیلی خوشحال وسط شعرش چپانده بود!
داستان شاعر مسلکی ام خیلی طولانی تر از این حرفهاست. ولی پایان غم انگیزش اینجاست: بنظر شوهرم، شعر موضوع مزخرفی ست، این قدر که حتی حافظ را آدم حسابی نمی داند!
Designed By Erfan Powered by Bayan