اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

چه کنیم دیگر؟

می دانم. یکجور خُل وارگیِ کوته نگرانۀ کودکانۀ درونی است ولی امروز که استاد میگفت: دوره ی جدید، دوره ی غلبۀ نفس و احساسات است در مقایسه با دوره ای که در آن عقل و تعقل غلبه داشت؛ من یادِ تو بودم و تدبر و تعقلی که همیشه داری!

افسردگی های هورمونی

چند روز در ماه و چند وقت در سال مردها باید بر سرِ این حالتِ افسرده گونِ ما خانم ها دست نوازش بکشند و غمِ بی خودی مان را درک کنند و همۀ اداهایِ مأیوس کنندۀ ما طفلک های بدحال را با حوصله تحمل نمایند و با مهربانی وعده دهند که می گذرد خانم...(؟)

* بی حوصله ام...

دیشب...

دیدید مردهای خیلی منطقی وقتی در شرایطی قرار میگیرند که باید دوست داشتن شان را ابراز کنند، چه شکلی می شوند؟ دیدید چه فشارِ بانمکی به همۀ اجزای صورتشان می آید؟ دیدید اگر بعد از این ابراز احساس، یک کلمه حرفِ مرتبط از مخاطبشان بشنوند، چطور حالت انفجاری پیدا می کنند و خیلی زود، حبابِ آن لحظۀ رمانتیک را می ترکانند و متواری می شوند؟! آدم تا مغزِ استخوانش سِر می شود وقتی مردِ منطقی اش، ساده می گوید: دوستت دارم.

همسر المُلک

چند روز پیش یک عکس هنری زیبا از همسرم گرفتم، که در نگاهِ نخست این اثر ماندگار جناب کمال.الملک (از تمثال خودشان) را برایم تداعی کرد. از آن روز، بخاطر این شباهتِ دوست داشتنی، یک حسِ ارادتمندی ویژه در سبکِ شاگرد به استادی، به آقای همسر پیدا کرده ام عجیب!

شکفته از در آغوش کشیدنِ ماه

مثلِ یک دخترِ چشم درشتِ کارتنیِ سوار بر ماه، روی زمینه ی موسیقی کودکانه ی شاد، آرام و دلگرم نشسته ام و تاب می خورم. تاب می خورم از حال خوشمان، تاب می خورم از عشق و احترام بینمان، تاب می خورم از بزرگی و مهربانی خدا، تاب می خورم از این روزهای دلبرانه که بر خیالمان می گذرد. تاب می خورم و نمی دانم چگونه بنویسم تا چه اندازه خوشبختم.
Designed By Erfan Powered by Bayan