اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

پُرم از حس خوشبختی

آن وقتی را هم که از زندگی کردن سیر بودم و آماده برای رفتن، یادم می‌آید. زندگی در گذر است. و در این گذار آنچه بیش از هم نقش ایفا می‌کند؛ تصمیمی‌ست که تو درباره خودت گرفته‌ای. باید برای بهتر شدن اوضاع تصمیم گرفت و اراده کرد. من خوشبختم، چون خواسته‌ام و می‌خواهم.

توجه

یک چیزی توی صفحات اینستاگرام بعضی‌ها هست که بهتر دیدن را یاد آدم می‌آورد؛ به اسم توجه. مثلاً عکس‌هایی که نور و سایه‌ها را خوب پاییده‌اند، رنگ‌ها و شکل‌ها و زاویه‌ها را شناخته‌اند، لذت‌ها و عشق‌ها و زیبایی‌های زندگی را باور کرده‌اند و به سلیقه و ذوق هنری عکاس آمیخته شده‌اند. 
کافی است اول صبح دو تا از این عکس‌ها را پیش چشمتان بگذارید و خوب ببینید، تا آخر شب تمام عناصر دور و برتان را طور دیگری خواهید دید. قطعاً روی گلهای قالی وقتی بارقه‌هایی از نور عصرگاهی روی تار و پودشان کشیده شده، دقیق خواهید شد. می‌دانم وقت ظرف شستن، قلمه‌های جوان و نازکِ کنار سینک را که توی این شیشه‌های سس و خیارشور ریشه دوانده‌اند، بهتر خواهید دید. و حتما وقتی هارمونی بین کاناپه و قاب روی دیوار و کاغذدیواری دلتان را برد، هوس شیرین کتاب‌خوانی به سرتان خواهد زد. تجربه کرده‌ام که بعد از این وقتِ هر کاری در بیرون یا داخل خانه لبخندی از رضایت و لذت روی لب خواهید داشت. 
تصاویر خوب و روشن این بعضی آدم‌های آموزندهٔ باتوجه را جدی بگیرید.

از چرخ به هرگونه همی‌دار امید

خسته‌ام اما عشق دارم. این جمله‌ای‌ست که تمام امروز مدام در ذهنم تکرار می‌شد. سعی کردم قسمت اولش را حذف کنم. نشد، اما هر چه رفت به عشقِ قسمت دوم افزون گشت... حالا در این لحظاتی که هلال باریک ماه توی آسمان شب پیداست، و من دارم برگ‌های پلاسیدهٔ شمعدانی‌های گرمازده را آبپاشی می‌کنم، عمیقاً احساس می‌کنم چقدر عاشقم... چقدر همه‌چیز زندگی را، حتی همین خستگیِ عجیبش، که تخم چشم‌هایم را بدجور می‌سوزاند و پلکهایم را چندین برابر سنگین کرده؛ دوست دارم. 

من هدف دارم؛ همین قسمتِ زندگی من است که همهٔ سختی‌ها را در پیش چشمم آسان می‌کند. خدایا سپاس.

از او خواستم نشانم بدهد، و داد...

بعضی نشانه‌ها در زندگی، بیشتر شبیه معجزه‌اند. ساختار ذهن‌های منطقی و فلسفه‌مند را، تنها همین معجزه‌های غریب، می‌توانند به هم بریزند. یقینِ من در برخی از مسائل اعتقادی (دینی) کامل نبود و بعضاً نیست. اما خدایی که عشق مرا و باور قلبی‌ام را به خودش می‌داند، با نشانه‌های ماورایی‌اش، به یقینم می‌رساند. حالا شک ندارم که باید نماز خواند. ۵ مرتبه در طول شبانه‌روز؛ عاشقانه و مطمئن. اگر شما هم معجزهٔ مرا می‌دانستید، در خواندن نماز تردید و البته سهل‌انگاری نمی‌کردید. حتی ذره‌ای. 

بالاخره آسان می‌شود

انگار هر چیزی یک عمر جان می‌برد تا برای آدم آسان شود. یکی‌ش همین مهمانی دادن، هربار یک کوچولو از بار قبلی سبک‌تر برگزار می‌شود! هربار یک کمی فاصله برداشتن در قابلمه‌ها و سر زدن به خورش‌ها و خوراک‌ها  طولانی‌تر می‌شود! هر بار یک ذره در دم گذاشتن برنج‌های با پیمانه‌های بیشتر خونسردتر می‌شوی. هربار زمانی که صرف آمادگی برای یک مهمانی لازم داری، کمی کوتاهتر می‌شود. هربار بیشتر یاد می‌گیری چطور باشی تا هم به خودت بیشتر خوش بگذرد و هم مهمان‌هایت... زندگی... این زندگی آموختنی.

*این را البته کسانی که بیشتر می‌فهمند که از اولین مهمانی بعد از ازدواجشان تا حالا هرگز نیروی کمکی مادر و خواهر و ... نداشته‌اند و خودشان میزبانی را تجربه کرده‌اند.
Designed By Erfan Powered by Bayan