اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

حسادت

مادرشوهرِ دخترِ خانمِ لذت(همسایه مان) از آن جمله آدم هایی ست که فقط شنیدن حرکات و سکناتش آدم سالم را از پا درمی آورد. در نطق جدیدش به عروس خانم بسیار زیبا و البته مظلومش که تازه هم وضع حمل کرده، فرموده که: "بچه ات را می گیرم، خودم بزرگ می کنم!" خب آخر چرا؟

غصه ی این دختر را دارم.


شورینی

همسرم هر بار که برای دیدنم به خانه مان می آید، شیرینی می خرد. بعد من عاشق خوراکی های شورم! هر بار می گویم شیرینی نخرد. قبول نمی کند. دوست ندارد دست خالی بیاید. میگویم خب چیز دیگری بخر. کتابی، مجله ای، چیپسی، پفکی! (هم گروهی بی ربط!) ولی انگار حوصله اش نمی گیرد. علاقه ای ندارد برای این کار زمان بگذارد. این یکی از گله گذاری های درون دلیِ همیشگی من است؛ هرچند گاهی هم بر زبان بیاورم.

ولی نمی توانم بگویم...

خیلی بد شد! علیرغم اعتقاد قلبی ام که ایمان کامل به توانمندیها و استعدادهای توست، طی یک حرکت کودکانه که در جهت مقابله با حرفهای واکنش برانگیزِ تو بود، حرف بدی زدم. حرفی که اصلاً باورش نداشتم. من گفتم شاید تو اصلاً شرایط آن کار بخصوص را نداشتی، در صورتی که میدانم داشتی، و می دانم بخاطر اینکه خوشایند من نبود و حساسیت های زنانه ام را تحریک می کرد از خیرش گذشتی. بعد تو از این حرف من خیلی دردت گرفت. ولی باز مثل یک مرد عاقل و منطقی با آرامش تمام گله کردی...

من خجالت می کشم از تو... ولی...

از خودش بخواه.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اضطراب صبحگاهی

اضطراب دارم. بعد اضطراب دارد از گوش و حلق و بینی ام می زند بیرون. و الان ساعت 6:30 صبح پنجشنبه است؛ یعنی ناجورترین زمان برای مضطرب بودن. 

فکرها را باید کجا ریخت؟ فکرها از کجا می آیند؟ فکرها چطور همه ی ذهن آدم را دچار می کنند؟ همه مثل منند؟ خسته شدم از فکور بودنِ مأیوس کننده ام...

شادی را صدا می زنم. صدا می زنم. صدا می زنم. شادی از پشت در اتاقم داخل می پرد و جیغ کشداری میزند: سلااااام! من مثل گذشته های دورم به خجستگی دلش خیره می مانم!

پ.ن: دلم مسافرت می خواهد. دلم دریا می خواهد. تمام این روزهای دو نفره شدنمان را دلم ساحل دریا می خواسته و ... نرفته ایم.

Designed By Erfan Powered by Bayan