مربی رانندگی فرمان میدهد: برو دنده ۳. و برایم میگوید که امروز میخواهد گوشهایش را سوراخ دوم بزند. اشاره میکند گردش به چپ. راهنمای پایین را میزنم، کلاج را میگیرم و دندهام را کم میکنم. این روزها مهمترین کار زندگیام، سر و کله زدن با کلاج و ترمز و دنده است. و عجیب خسته شدهام! میگوید مژههایش را کجا فر زده، و من میخواهم برایم توضیح دهد که مژه فر زدن دقیقاً چطوری است؟ او میگوید. جالب است. توی سرم به پروژهٔ طراحی این ترمم فکر میکنم و استاد جدی دیروزی. میپیچم. همسرم نیست. رفته ماموریت. و من خیلی دلتنگم؛ با همهٔ اینکه به قرارهای آخر هفتهای عادت دارم ولی همین که میدانم تهران نیست، توی دلم یکطوری میشود. کلاسهایم خیلی درهم و برهماند. سوتی مدیریت گروه، کار دست ما بیچارهها داده... مهر را چرا اینطور گیجوارانه شروع کردم نمیدانم؟! فقط اینکه شلوغم. و حیف پاییز است...
- دوشنبه ۷ مهر ۹۳ , ۱۰:۳۹