من علیک السلام میخواهم*
پاقدمت بر بهار مبارک مولای مهربانم؛ عجب سالیست، سالی که با تو بیاغازد.
*حمیدرضا برقعی
- سه شنبه ۲۸ اسفند ۹۷ , ۱۵:۲۷
جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.
من علیک السلام میخواهم*
پاقدمت بر بهار مبارک مولای مهربانم؛ عجب سالیست، سالی که با تو بیاغازد.
*حمیدرضا برقعی
«برای خوشبخت بودن باید به امکان خوشبختی اعتقاد داشت. و من حالا به آن اعتقاد دارم. بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. و ما تا زندهایم زندگی کنیم و خوشبخت باشیم».
تالستوی، جنگ و صلح، جلد دوم
بنظرم همه مراسمی که برای جذب انرژی مثبت و نیل به سعادت و شادمانی به دست بشر مستاصل ابداع شد، در جای خود مغتنم هستند. از دفترچههای شکرگزاری و جملات تاکیدی و مراقبه و یوگا و غیره. اما یک کتاب کوچک منتخب مفاتیح الجنانینی داریم که هربار به سراغش میروم، متحیرم میکند. جملات اینقدر کاملند که آدم را از هر حرف دیگری بینیاز میکنند. شسته و رفته و درست. معقول و حسابشده. بعد هربار نیت میکنم که بیشتر به این کتابچه پناهنده شوم، اما امان از بشر فراموشکار و غافل.
« و قسمت من کن در این ماه بهترین قسمتهایی که کردهای،
و مقدر کن برایم بهترین چیزی را که مسلم کردهای،
و مهر کن زندگیام را به خوشبختی؛ در زمره کسانی که زندگیشان را مهر کردهای،
و زندهام بدار تا زمانی که زندهام داری؛ پرروزی باشم،
و در حال شادمانی و آمرزیدگی بمیرانم،
و خودت عهدهدار نجاتم از سوال و جواب برزخ بشو»...
1. سی سالگی با یک حال خوب بیبهانه از راه رسید. گل شکفته عمر، که زیبایی و جاافتادگی را توأمان دارد. اضطراب آغاز دهه چهارم زندگی که دو سال پیش شروع شده بود(!)، از همان صبح آرام تولد فرو نشست. بلند شدم و فکر کردم چقدر همه چیز این لحظه را دوست دارم، و چقدر پس و پیش زمان بیاهمیت است.
2. «در جوانی پیر باش، تا در پیری جوان بمانی». این جمله را دیروز شنیدم. گوینده خوش صدای رادیو، قبل از اعلام موسیقی بعدی، این جمله را خواند. آن قدر خوشم آمد که سریع به عنوان هدیه و دریافت روز تولدم یادداشتش کردم. ابهت سی سالگیست که معنی این جمله را بهتر به آدم میفهماند.
1. چهار سال با تو و زیر یک سقف به سر شد. شکر خدا، که این سالها را با آرامش و تفاهم گذراندهایم. شکر خدا که سر مسائل بیارزش با هم نجنگیدهایم و امنیت و حرمت خانهمان را حفظ کردهایم. حالا میتوانم نه از سر حرارت روز اول، که از پس 4 سال زندگی گرم مشترک اعتراف کنم که عزیزترین کس زندگیام تویی؛ با توست که آرامم. ممنونم که با من صادقی، و ممنونم که از بابت محبت و توجهت، خیالم را آسوده میکنی.
2. مناسبتها که اکثر ما خانمها، ارزش علیحدهای برای آن قائل هستیم، اگر با رضایت و آرامش همسرمان همراه نباشد، به چه کار ما میآید؟ به تجربه هرچه بیتفاوتتر بودهام، سالگرد یا تولد شادتری داشتهام. مهم برایم فقط این است که مثلا وقتی جلوی یک کیک مینشینیم و شمع را فوت میکنیم، همسرم با علاقه به آغوشم بکشد، نه با تکلف، نه با اکراه! امسال گفت من از ولنتاین خوشم نمیآید، گفتم باشد. خودم هم تعلق خاطری به این روز ندارم. همکارهاش که هی سر مصیبتهای این روز شوخی کرده بودند، با تفاخر گفته بود برای خانم من که مهم نیست! و بدون اینکه انتظارش را داشته باشم در روز سپندارمذگان برایم یک گلدان گل کوچک خرید.
3. از حرف زیاد خیلی خسته میشوم. نمیدانم چرا مجلسگرمکنها که لحظهای از حرفهای بی سر و ته نمیایستند، اینقدر باعث تورم مغزم میشوند. به مامان میگفتم چشمهام بعد از فلان مهمانی، از فشار حرفهای زیاد، تا دو روز پف کرده بود. از بس که آدم نبوغهام! گفت به فطرت نزدیکی مامان. اهل خلوتی... امروز صبح وصف بهشت را در قرآن میشنیدم، آخرش گفت: «بهشتیان در آنجا سخن بیهودهای نمیشنوند». گفتم که وای! از بهشتت ما را همین بس.
4. خدایا زندگیام را به تو میسپارم، و خوشبختی را از تو میخواهم.