اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

پیر شوی عزیز من

زندگی یک مسیر زیباست. هرچه بیشتر قد می‌کشد، تجربه‌های تازه می‌کند و راه‌های نرفته می‌رود؛ تماشایی‌تر هم می‌شود. باید بنشینی و ببینی که چگونه با رعنایی و تفاخر، رشد و بالندگی‌اش را به رخ نگاهت می‌کشد. خوب است که زمان می‌گذرد. خوب است که همه چیز و همه کس _اگر که بر قاعده درست خود باشند_ با گذر زمان، قدمت و قیمت می‌گیرند. من عاشق کهولتم. کهولت زندگی؛ خطوط نرم و رقصان بر چهره‌. آرامشِ برآمده از دانایی و بی‌‌بندی. پختگی. بی‌هراسی. رهایی. آسودگی و قدرتِ بالای گذاشتن و گذشتن...

با تو نقش فرشته کمرنگ است

همیشه که نباید نوشت، گاهی باید همنوا شد، گاهی باید خواند. اصلاً گاهی باید سکوت شد و گذاشت همایون بخواند؛ همایون از دل و جانِمان بخواند دلبندم، دلنوازم...


من مست و تو دیوانه، ما را که برد خانه؟

«سوفی و دیوانه» به سلیقه من، فیلم خیلی خوبی بود. دوست دارم احساس فوق‌العاده تماشایش را، زمانی بیشتر از آنچه همیشه فیلم‌ها نصیبم می‌کنند، همراه داشته باشم. شاید برای همین است که دارم اینجا می‌نویسم. لحظه همراه شدن امیر با گروه موسیقی در پارک، انگار که همه گره‌های داستان گشوده شد. غم‌های تلخ رفت و غمی شیرین به جایش نشست. سر حال آمدم. فیلم را نگه داشتم، پا شدم و بی‌اراده از توی قفسه کتابهای خانه پدری، چند تا از کتاب‌های کودکی‌ام را پیدا کردم، ورق زدم، بو کشیدم، و فکر کردم چقدر همه چیز زندگی‌ام یک‌جور خاصی خوشایند است. 

السلام علیک یا ساقی

من علیک السلام می‌خواهم*


پاقدمت بر بهار مبارک مولای مهربانم؛ عجب سالی‌ست، سالی که با تو بیاغازد.


*حمیدرضا برقعی

باور

«برای خوشبخت بودن باید به امکان خوشبختی اعتقاد داشت. و من حالا به آن اعتقاد دارم. بگذار مردگان مردگان خود را دفن کنند. و ما تا زنده‌ایم زندگی کنیم و خوشبخت باشیم».

تالستوی، جنگ و صلح، جلد دوم

Designed By Erfan Powered by Bayan