اتاقی برای دو نفر

جایی برای حرف های امروز، که دیروز و فردا تکرار نمی شوند.

با عشق به همهٔ نامه‌های نانوشته

کی این‌همه عاشقت شدم که با دیدن اولین دست‌خطت روی در یخچال از اشک تر شوم؟ مرد خوب همهٔ این سال‌ها، شاید هیچ وقت نفهمی ولی من تکه کاغذ حاویِ پیامِ سادهٔ «میوه‌هایی که برات توی یخچال گذاشتم، نشُسته است» را بارها با شوق بوسیدم و روی چشمم گذاشتم. کی این‌همه...؟

جادو

اگر زندگی این همه جادو نداشت؟ اگر شاخهٔ نوجوانهٔ امروز، فردا شکوفه نمی‌داد؟ اگر آسمان آفتابی یکباره ابری نمی‌شد؟ اگر شهر باران‌زده و طوفان‌دیده، پر از پروانه‌های رنگی نمی‌شد؟ اگر بعد از سکوت و غم، صدا و ساز و خنده نبود؟ اگر پسِ هیاهوی عاشقی، آرامش و قرار نبود؟ اگر بعد از تکرار و تمرین، مهارت و دانایی نبود؟... زندگی به گذرِ خیال‌انگیزش زیباست.
فرشته‌های کوچک عشق، من، کی سبکی بال‌هایتان را حس می‌کنم؟

قطع و وصل

چاره‌ای نیست. ما آدم‌های سست‌ایمان‌تر هم باید به طریقی، آگاهی خودمان را نسبت به الوهیت درونی‌مان بیدار کنیم. مثلا کتاب بخوانیم. نسخه برداریم. مراحل را دوباره برای خودمان بشماریم! تمرکز و مراقبه و تکرار کنیم تا فقط یادمان نرود ما متصلیم! ما راه حل معنوی همهٔ مشکلاتمان را در درون خودمان داریم...

+

دیروز از یکی از معاملات املاکی که خانه را برای فروش پیش‌شان سپرده‌ایم، آقای بزرگ‌زاده نامی تماس گرفت و به همسرم گفت: دکتر هیچ نگران نباشی‌ها، همین یکی دو روز خانه‌ات را می‌فروشم. همسرم این‌قدر از لحن مثبت بزرگ‌زاده، در این روزهای پرتنشش، سر حال آمده بود که بعد تماسش گفت حاضرم بیست میلیون شیرینی معامله به این مرد بدهم، این‌قدر که انرژی‌اش مثبت است! مگر ما آدم‌ها چه می‌خواهیم از هم؟!

واقعاً ما آدم‌ها چه می‌خواهیم از هم؟

دوباره بگو!

آن لحظه را هزار بار خریدارم؛

در را گشودی، 

لبخندت را گستردی، 

پنهان کردی که خسته‌ای از کار، پوشیدی که بی‌حالی از روزه. 

زنِ ناخوشِ رها شده روی کاناپه‌ات را،

به اشاره گفتی بلند نشو.

و شمرده شمرده و ناز خواندی:

سلام برگِ سبزِ چای...

من همه شکُفتم مرد

با سبزیِ صدایت خوشم

Designed By Erfan Powered by Bayan